فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
توی هفت آسمـــون،
یا حسیـــــنه ولـــــی...
آقامــــون میــــگه یـــا حســـن ابن علــــی❤️
@jihadmughniyeh_ir
❤️
قالَ الامامُ الْحَسَنُ الْمُجتبي عليه الصلوة السّلام:💚
مَنْ عَبَدَاللهَ، عبَّدَاللهُ لَهُ کُلَّ شَيْءٍ.
فرمود: هر کسي که خداوند را عبادت و اطاعت کند، خداي متعال همه چيزها را مطيع او گرداند.💚
[مجموعه ورام ص ۲۲۷] .
@jihadmughniyeh_ir
hadisnama_20200919_4.m4a
457.3K
❤️
مـــــــن اصــــن اومــــــدم برات مریــــض بشـــــم... ❤️
عزیـــــــزم حســــین...
عزیزم...
عزیزم...
@jihadmughniyeh_ir
🍃💔
جانِ آن مَشکی که جایِ آب، چندین تیر خورد
حاجتم را با عموجان؛ حضرت ســقّا بده
جانِ هر کس دوست داری قسمتم کن کربلا
تا ابد ســـهم مرا اینگونه از دنیا بده❤️
@jihadmughniyeh_ir
لو لا عینا ک لاشعر یکتب
اگر چشمانت نبود شعری سروده نمی شد
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه 1⃣
#جهاد در سال ۱۹۹۱ (۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۰) چشم به دنیا گشود و زمانی که به #شهادت رسید تنها ۲۳ سال داشت. وی با سن و سال کمی که داشت، دستاوردهای زیادی در طول زندگی خود خلق کرد. وی از زمان #شهادت پدرش #حاج_عماد_مغنیه، یعنی از ۱۷ سالگی تا ۲۳ سالگی رشد قابل توجهی در تمامی زمینهها به ویژه در زمینه توانایی ذهنی و تحلیلی داشت؛ رشدی که به ضرس قاطع می توان از آن به عنوان یک رشد غیرطبیعی یاد کرد.
#جهاد حقیقتا در نوع خود، فردی بینظیر بود.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه 2⃣
#جهاد مسئول یک پرونده بسیار حساس بود؛ «پرونده #جولان اشغالی» و فرماندهی گروهی از اعضای #مقاومت را در جولان عهده دار شده بود. هدف #جهاد ایجاد یک فضایی از #مقاومت در #جولان اشغالی بود تا بدین ترتیب مقدمات آزادسازی این منطقه از تصرف #صهیونیست_ها فراهم شود. البته افراد دیگری هم وی را در این مسیر همراهی می کردند.
چنین جوانی با ۲۳ سال سن در نهایت در راهی به #شهادت رسید که بی ارتباط با مسأله #فلسطین نبود. نکته قابل تأمل در اینجا این است که چگونه فرماندهان و رهبران ارشد #مقاومت به این نتیجه رسیدند که چنین پرونده مهمی را به #جهاد، با وجود سن و سال کمی که داشت، واگذار و به وی اعتماد کنند. اگر خوب به این سؤال بیاندیشیم، بدون شک به این واقعیت که #جهاد حقیقتا شخصیت بزرگی بود، پی خواهیم برد.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه 3⃣
#جهاد ( با نام جهادی #جواد_عطوی) مسئولیت فرماندهی یک گروه سه نفره را برعهده داشت که هر سه نفر آنها به #شهادت رسیدند؛
#شهید_غازی_علی_ضاوی (با نام جهادی #دانیال، اهل روستای «خیام»، متولد 1366 شمسی)
#شهید_محمد_علی_حسن_ابوالحسن (با نام جهادی #کاظم، اهل روستای «عین قانا»، متولد 1363 شمسی)
#شهید_علی_حسن_ابراهیم (با نام جهادی #ایهاب، اهل روستای «یحمر الشقیف»، متولد 1371 شمسی).
این جوانان نیز بین ۲۵ تا ۲۶ سال سن داشتند. همگی این جوانان از مهارت های بسیار فوق العاده ای برخوردار بودند. بنابراین، حتی گروهی هم که با وی کار می کردند، همچون وی، گروهی جوانان بودند.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه 4⃣
#جهاد، ویژگی های خود را از خصایص شخصیتی #حاج_عماد کسب کرده بود. وی در واقع، نسخه کوچک شده #حاج_عماد محسوب می شد. تمامی تواناییهای #جهاد از جمله قدرت مدیریت، قدرت برقراری ارتباط با مردم و محبت به آنها همگی نشأت گرفته از ویژگیهای شخصیتی #حاج_عماد بود.
#جهاد تمام تلاش خود را کرد تا از گنجی به نام #عماد_مغنیه نهایت بهره برداری را داشته باشد. اگر ما شخصیت #عماد_مغنیه را نشناسیم، شخصیت #جهاد را هم نخواهیم شناخت. #جهاد یکی از ثمرات #عماد محسوب می شود.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
@jihadmughniyeh_ir
دل #شهید جنتی است که ملائک بدان غبطه می خورند...
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهید_جهاد_مغنیه
#طریق_الحب_و_الجهاد
#جهاد_في_قلبي
@jihadmughniyeh_ir
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با
کشته های بعثی تبادل میڪردیم
که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس
ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت :
«چند تا شهید هم ماپیداڪردیم،
تحویلتون میدیم تا به فهرستتون
اضافه کنید.»
یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا
ڪردند پلاڪ نداشت .
سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا
میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟
این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره!
ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید
یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم
ڪه روش نوشته بود:
« #یاحســـین_شـــهیـد»
فـهمـیدیم ایــرانــیه...
#لبیڪ_یا_حســـین
#ســـلام_بر_محـرم
@jihadmughniyeh_ir
🌺🍃﷽🌺🍃
#حکایت
✍تو شلوغیِ اربعين ديدم زنی با عبای عربی روبروی حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربی با ارباب سخن ميگويد
عربی را ميفهميدم؛ زنِ عرب میگفت: آبرويم را نبر، به سختی اذن زيارت از شوهرم گرفته ام .بچه هايم را گم كردهام، اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا ميكشد. گريه ميكرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه ميكردند. كم كم لحن صحبتش تند شد: توخودت دختر داشتی. جان سه ساله ات كاری بكن. چند ساعت است گم كردهام بچههايم را. كمی به من برخورد كه چرا اينطور دارد با امام حسين(ع) حرف میزند !!!
ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند ...
يُمّا يُمّا ميكردند. زن متعجب شد. با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند ..! بچه هايش را به او دادند، اما بی خيالِ از بچه های تازه پيدا شده دوباره روبرویِ حرم ايستاد. شدت گريه اش بيشتر شد!! همه تعجب كرده بوديم! رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه ميكنی؟ خدا را شاكر باش!
زن با گريهٔ عجيبی گفت: من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند.
@jihadmughniyeh_ir