فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همان گدای قدیمی كه داشتی داری
همان امام رضایی كه داشتم دارم
حرم نگو،عتبات است،تو حسین منی
هنوز كرب و بلایی كه داشتم دارم
#ســآعـتبهوقتمشهـد
#شـآهسـلامعلیـک
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه نیمه شب هایش
العفو گفتن هایش و دلبری هایش از خدا
کاری کرد که نامش نیمه شب ها
دلبری میکند از
جامانده هایِ شهادت . . .
جهاد .....!
#مـهـربــونبــرادرم
#جهــادنـا
عـــــاقـــــلآناستڪہدیـوانـھ♥️مـہــــ⁵⁹ــدے♥️بشـود
سھ شنبہهاےما گـرهخوردهسٺ
با جمڪرانِشـما↻♥️
مولا ڪاش تو بیایۍ و صفاےِ
جمڪراننیـز ؛چندیـنبرابرشود
صفاےدلما ڪھ،هیـچ!♡
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقعمهسادات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربـآبحـسـ♡ــیݩجآنــم💖
❞❞جیدٌ ام سيءٌ الهواءُ ❞❞
°°نحنُ نتنفَّسُ هواء الذین نحبُّهم°°
هــۅا”خـوب یآ ݕـد”فرقی ندارد!!
ما ݕا هوآی ڪسانیڪه”دوستشان”داریم نفس میڪشیم°🌱°
#ݕــعـشـقتــღـــوツ❤
#السلامعلیکیاصاحبالزمان🦋
سالہامنتظࢪسیصدواندےمرڍاست...
آنقدرمࢪدنبودیم
ڪہیاࢪشباشیم(:💔!
#شرمندهایم
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگےدرمانِقطعےندارد
تنهاباید
بہعکس های حَرَم نگاه کردو
دردراڪاهشداد..!
#چهـارشنبههـایامـامرضـایی❤️
به حساب مردم این دنیا کسی که دیگر نفس نکشد ، میمیرد !
اما تو این معادلات را بهم زدی ...
از وقتی رفتی تازه برای من زنده شدی ...
تو از بعد رفتنت مونس تنهایی هایم شدی...
#مهــربــونبــرادرم
#جهــادنا
عفوا یاحسین(1).mp3
8.39M
○•بگــوچیــکـارکنـمکهبشنــویصــدامو🗣
#محمـدحسیـنپــویـانفـر
#عبــدالرضـاهلـالـی
📚رفـــاقتتــاآخــرخــط
روایتــیداستــانـیاز رفــاقتوشهـادت📋
《حسـنزبیـبویـاسـرضـاهـر》
#هـرروزهمیـنحـوالی⏰🐣🙏
بسـمنامتیاالله🌱
نگاهشگوشه نشین شده بود و قامت بلند و چهارشانهاش را درهم جمع کرده بود.
مدتی بود که دیگر از آن لبخند دلنشین در چهره روشن حسن خبری نبود.
حسین تلفن راقطع کرد و با انرژی وارد اتاق شد. حسن اما هنوز همانطور اخمهایش درهم بود.
قبل از تقسیم شدن، لبخند از لبش جدا نمیشد. هرکس از دلش خبرنداشت فکر میکرد دوری از خانواده و غربت اینطور بهمش ریخته اما حسین همکلاسیشان بود و میدانست حسن بیقرار یاسر است.
آنها دوری از هم را طاقت نمیآوردند. حسین سعی کرد با شوخی حال و هوای حسن را عوض کند اما او به زمین خیره شده بود.
دلتنگی رفیق چندین سالهاش دست خیالش را کشیده بود به سالها قبل؛ وقتی نوجوان بودند...
آنقدر صدایشان شبیه هم بود که وقتی باهم حرف میزدند انگار کسی داشت با خودش حرف میزد:
- تو میگی چه رشتهای بریم حسن؟
- هرچی و هرجا باشه فقط باهم باشیم.
- اونکه حتما، دیدی امروز آقا معلم گفت باید به آینده شغلیمون هم فکر کنیم.
- نظرت راجع به دانشگاه نظامی چیه؟
- منظورت همون دانشگاهیه که تو ایران بورس میکنه؟
- آره از پس امتحانش برمیایم.
- میدونی که! اینجا با اون مدرک کاری که دوست داریم رو... ولی موافقم.
- تو که برنامه ریزی آینده برات خیلی مهمه چرا موافقی؟
- دلیل منم عین تو؛ بخاطر مقاومت...
لبخند معناداری که آن روز بین چشمهایشان ردوبدل شد، انگار دوباره در چشمهای تنهای حسن منعکس شد.
باید کاری میکرد... تا آن روز آنها از هم جدا نشده بودند و با هم این راه را انتخاب کرده بودند...
#ادامهدارد🎈