eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @HENAS_213 @sarb_z_313 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
ذرھ‌بودم‌زائرشمس‌الشموسم‌کردھ‌اند ••قطرھ‌اۍبودم‌بہ‌این‌دریـٰاپنـٰاھ‌‌آوردھ‌ام امـٰام‌رِضـٰاۍِقَلـب‌ِمَـن...♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ موشن داستانی سفرنامه اربعین 🎥 قسمت دوم: شروع پیاده روی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ موشن داستانی سفرنامه اربعین 🎥 این قسمت: ورود به نجف 🎒این موشن 5 قسمته، داستان سفر دو خواهر مسیحی از مادرید به عراق را به تصویر میکشد و یادآور خاطرات اربعین خواهد بود، این دو دختر اسپانیایی در طی سفر با اتفاقات جالبی روبرو میشن که در قالب گرافیکی و داستانی به نمایش در میاد.
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
_
شهید فیسبوکچی❗️ فیسبوکی هـاهم به بهشت میروند به خاطر اینکه تو فیس‌بوک فعالیت می‌کرد و همیشه آنلاین بود و در جهت نشر فرهنگ مقاومت، در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کرد، دوستاش اسمشو گذاشته بودند: فیس‌بوک‌چی … ایشون شهید محمد علی ابوحسن معروف به کاظم هستند که در منطقه قنیطره واقع در جولان سوریه، به همراه شهید جهاد مغنیه و شهید الله‌داد و جمعی دیگر از مجاهدان حزب‌الله، توسط تیم تروریستی اسرائیل به شهادت رسیدند.💔
دعا‌کنیم🤲🏻 براۍ‌مبتلا‌شدن‌به‌امام‌زمان ‌چون‌خیلۍ‌وقته‌که‌‌به‌دوریشون‌عادت‌کردیم‌ و‌عین‌خیالمونم‌نیست...🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـٰاندھ‌اَم‌دَرپَسِ‌این‌شَهرِ‌پُرـاَزدودوگنـٰاھ ••مَن‌بِدون‌توچِطورنـٰاےنَفَس‌ڪِشیدَن‌دآرَم...! ڪَربُ‌بَلـٰا•••💔
هدایت شده از شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
بِسْـم‌ِرَب‌ِّ‌الجهــاد♡ہـ♡ـہــ♥️
░🦋| + کاۺ ؛ صاحݕ بـٖـرسـَـد''♥️🖇'' این‌ جواناݩ‌ ، همه ‌را . . . . در رهِ خـ ـود ''پیـــر'' کُـنـد💈^^ 🤍 🌱
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#مــردی‌بـود‌بـرای‌خودش 1_سال 86 بود كه اولين‎بار او را ديدم. نوجواني رشيد و نوراني. در حرم حضرت
2_دو سه روزي با هم بوديم. از آن نوجوان 18 ساله چيز‌‎هاي زيادي ياد گرفتم. استوار بود و خودساخته، مردي بود براي خودش. سال 88 دوباره ديدمش. پشت لبهايش سبز شده بود، قدي كشيده بود براي خودش. اين ‎بار او ميزبان ما بود. خيلي معروف نبود. خيال مي‎كرديم همه اهل محل و خيابان او را بشناسند و... ولي نمي‎دانم چه حسي بود كه يواش مي‎رفت و يواش مي‎آمد. خانه‌‎هاي ساده با ديواري با چند عكس از امام، آقا، سيدحسن و پايش عكس كوچكي از پدر. البته روي تاقچه خانه عكس عمو‌‎ها هم بود و چند عكس ديگر كه نمي‎شناختم. دو بار ميهمان خانه‎شان بودم. تعريف كرد از كار، از درس، از زندگي. كسي نمي‎دانست، فكر مي‎كردم يك مرد 40 ساله دارد حرف مي‎زند.