مگر عشق را جز در هجران و فراقت و غربت مے توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستے آدمے است و مایۀ اصلے هنر نیز همین غربت است که با اوست از آغاز تا انجام :)
#شهیدانھ🕊✨
#آسیدمرتضےآوینے🥀
#جهادنا
💛°
#شهیدانھ
ازآݩ↜زمانےڪهنگاهمـოε
بهنگاه •›تـღـو
گرهخورد•🌱
تمآم آرزویم↶
•||ایݩشد دنیا راازقابـ
چشمهایی توببینم••°🥀
هماݩ•›چشم هایی∞ڪه
غیر از خــدا•›📿 را ندید||•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-🥀♥️
السلامُ علي من استُدلَ بِنور آل المصطفي
في ظلمات الليل✨
سالروزشهادٺشہیدسیدمصطفیبدرالدین🕊
(دایۍشھیدجھاد✨)
#شہیدانھ♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیدسیدمصطفیبدرالدین🌦"
33.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-🥀♥️
جهاد [مغنيه] در محمد يک انسان مؤمن، راستگو، مهربان، فعال، و بهغايت منظم در عملش يافته بود. دقت محمد در پيگيري پروندههاي دانشجويان و وضعيتشان جهاد را شگفتزده کرده بود. محمد هيچ چيز را از قلم نميانداخت. چه آن چيز کوچک باشد چه بزرگ. همهچيز را ثبت ميکرد. يک روز جهاد دربارهٔ او گفت: «محمد جوني انسان جالبي است.»؛ و اين عبارت را دو بار تکرار کرد.
«Johnny»؛
جهاد او را بهشوخي اينطور صدا ميکرد. آن دو به سبک خاصي ميخنديدند و صدايشان مکاني را که در آن بوديم پُر ميکرد. اما آن خندهها همزمان خبر از نزديکي يک سفر داشت يا اينکه در آن زمان اينطور به مخيلهٔ من خطور کرده بود. تا اينکه بالاخره خبر يقينآور آمد: «جهاد در جبهه به شهادت رسيد.»
بعد از آن خبر، ديگر محمد مثل گذشتهها نبود؛ همان محمدي که در سرعت با قطار مسابقه ميداد، ناگهان حرکتش آرام شد. همهچيز از حرکت ايستاد؛ حتي خندههاي زيباي محمد. يک انسان عزيز و دوستداشتني و نزديک سفر کرده بود و رازش را در سينهٔ دوست و برادرش باقي گذاشته بود. دوري جهاد دردي در سينهٔ محمد به جاي گذاشت؛ دردي که محمد را با خودش برد به يکي از گوشههاي روضةالشهيدين، مقابل آرامگاه جهاد و شروع کرد با صداي بلند به گريه کردن، و زبان حالش اين بود که ميگفت: «آرزو ميکنم ديدار ما خيلي نزديک باشد، اي رفيق من! واقعاً آرزو ميکنم که اينچنين باشد.»
#شہیدانھ♥️"
#سالروز_ولادت🎉🎈"
#شہیدمحمدحسینجونۍ🌦"
『 @jahadesolimanie 』
'🥀'
درمقابلحرفهایمنحرف
بیتفاوتنباشید
مردمکوفهنباشید
امامراتنهانگذارید...
#شہیدانھ♥️"
#سالروز_شہادت🕊"
#شهیداحمدکشوری🌦"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<🌱⛅️>
باباے مهربونم، دلم برات تنگ شده
براے اون خنده هات، خیلے
دلم تنگ شده …
امروز میخواهم از کسے صحبت
کنم که همیشه با من است!
چند روزے است که عده اے فکر
میکنند که باباے من مرده است اما نمےدانند که من هم مثل همه شما پدر دارم و با او حرف می زنم و نگاهش میکنم و با او بیرون مےروم و گاهے نیز مثل همه شما با او بازے میکنم و البته تنها یک فرق کوچکے با شما دارم این است که پدرم عکسے
در کنار طاقچه اتاق ماست …!
الان هم که با شما صحبت میکنم باباے عزیزم کنارم ایستاده و روے سرم دست میکشد
تا احساس تنهایے نکنم …(:
پ.ن:دلنوشتهفاطمهدخترشهید🍃!(:
💛⃟🔗¦↫#شهیدانھ🌸
💜⃟🔗¦↫#شهیدمحمدبلباسے
"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@jihadmughniyeh_ir