زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه
2⃣1⃣
مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو كه باز کردم، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم! #جهاد پشت فرمون نشسته بود!
راه افتاديم... در کوچه پس کوچه های #ضاحیه رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید به #حاج_قاسم!
ایامی بود که عکسهای حاجی در #جبهه_های ضد #داعش، در شبکه های #اجتماعی دست به دست می شد، و #جهاد نگران جون #حاج_قاسم بود... بهش گفتم انگار #حاج_قاسم دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره!
گفت داریم برای مراسم سالگرد #حاج_رضوان برنامه ریزی می کنیم. میشه #حاج_میثم_مطیعی رو دعوت کنی به عنوان #مداح مراسم بیاد #بیروت؟ گفتم چشم، إن شاء الله به #حاج_میثم میگم. می گفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم... بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد... چون پيش از رسيدن به سالگرد #حاج_عماد، #جهاد هم به پدرش ملحق شده بود...
✍ راوی: #سید_کمیل_باقرزاده
☑️ شادی ارواح طيبه #شهدای_اسلام و خصوصاً #جهاد عزيز #صلوات
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@jihadmughniyeh_ir