eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
یادگاری ویژه همینطور که حرف می‌زدیم فاطمه توانست بالاخره یک یادگاری ویژه از پدرش پیدا کند. آمد پیش ما، بعدش یک تماس تلفنی گرفت و گفت می‌رود و یک مجلد قرآن کریم که در اتاق خواب شهید جهاد بود، می‌آورد: «این قرآن هدیه‌ی "آقا" به پدرم بود.» °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
بر اساس نوشته پایگاه خبری العهد٬ درحالی که «بنی گانتس» فرمانده وقت یگان موسوم به ارتباط با جنوب لبنان در ارتش دشمن صهیونیستی نام خود را در لیست افسران شکست‌خورده صهیونیستی به ثبت رساند٬ حاج عماد در چند متری دشمن ایستاده بود و تحقیر و ذلت آن را با چشم خود می‌دید. حاج رضوان در مقابل دروازه فاطمه ایستاد و نیروهای مقاومت در همه روستاهای جنوب برای اطمینان از امنیت آنها مستقر شده بودند. °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
از حالات روحی او این بود که شدیدالبکا بود و بسیار گریه می کرد. بارها شاهد گریه‌های شدید او بودم. من در جلسه ای با او بودم، تلویزیون فیلم امام رضا (صلوات الله علیه) را نشان می داد. عماد آخر فیلم، زمانی که هارون به امام سم می نوشاند، به تلویزیون دقت کرد و از این واقعه، به شدت گریست. به گونه ای که جلسه منقلب شد. من در همه حالات روحی عماد دیدم که شکرش همراه بکا بود و اگر چیزی از یک عملیات موفق می شنید، با بکا از خدا تشکر می کرد. °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
❤ بسم رب الشهدا ❤ 💍روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت: «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌ « گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!» 💯حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شده بود.... سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده! واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌هستم، بیشتر ذوق داشت. 🍃بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟» به شوخی و به خنده گفت: «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» (همه می‌خندیم!) 💕 از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم. 👗👔خرید لباس‌هایمان هم جالب بود لباس‌هایش را با نظر من می‌خرید. می‌گفت باید برای تو زیبا باشد! من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 🎁یکبار با خانواده نشسته بودیم که امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید. چادر را که سرم کردم، پدرم گفت: «به ‌به، چقدر خوش سلیقه!» 👌امین سریع گفت : «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین خانمی همسرم شده!» ‌حسابی شوخ طبع بود.... 🍃وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. 👌حتی به خانم مزون‌دار گفت : «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد... 💕برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت : «ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم ، گفت :«راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم!» 💔امین گفت :«اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» ✳‌حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند! 🌟 تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 💞امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلی‌متری نصب می‌کرد که دقیقاً وسط باشد. 🔆یا مثلاً لامپ داخل ویترین را سفید انتخاب کرد و گفت : «این نور روی کریستال قشنگ‌تر است!» ✔بالای سینک ظرفشویی را هم لامپ‌های کوچک ریسه‌ای وصل کرده بود و می‌گفت «وقت شستن ظرف، چشم‌هایت ضعیف می‌شود!» ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 بعضی وقت ها فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید.😂 یکی از اخلاق های بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به! آقا خودش آنجاست‌‌😐 نمـونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه... رسیدیم پـادگـان دوکوهه.شنیدیم دانشجـویان دانشگاه امام صادق(ع)قـرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهـاد را مطرح کردیم. یک پا ایستادکه: ((نه، چون دیر اومدیم وبچه ها خسته‌ن ،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!)) واجازه نداد. گفت:((همه برن بخوابن!هرکی خسته نیست، می تونه بره حسینه حاج همت!)) بازهم حکمرانی!به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود😒 همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)شدم ورفتم. درکمـال ناباوری دیدم خودش آنجـاست!😳... داخل اتوبوس،باروحانی کاروان جلو می نشستند.صنـدلی بقیه عوض می شد، امـا صندلی من نه! از دستش حسابی کفری بودم،میخواستم دق دلم رو خالی کنم کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون😂 نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد.. فقط می خواستم دلم خنک شود. یک بار هم کوله اش را عقب شوت ڪردم☺️ ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir