#مــردیبـودبـرایخودش
1_سال 86 بود كه اولينبار او را ديدم. نوجواني رشيد و نوراني.
در حرم حضرت معصومه (سلامالله عليها) با هم همراه شديم.
فارسي را كم ميفهميد و عربي را كم ميفهميدم.
ولي نگاههاي با معنايش تمام حرف را ميزد. نديده بودم كسي با زيارتنامه حضرت معصومه (سلامالله عليها) گريه كند
ولي او گريه كرد و من از گريه او بغض كردم كه ما چه داريم در كنار خود و قدرش را نميدانيم. زيارت كه تمام شد گوشهاي نشستيم و از حال و هوا كه خارج شد گفتم من تا به حال در حرم بيبي گريه نكرده بودم ولي الان از گريه تو... خنديد و گفت:
«چه حسي نسبت به حضرت زينب (سلام الله عليها) داري؟»
گويي با مشت كوبيد به سرم. اشك در چشمانم جمع شد و نه او چيزي گفت و نه من.
✍️احسـانامیـنی
#جهـادنـا