eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پیراهن سپیدم همه از رنگ گل شده بود،..😭😭😭 کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین ✨👣 که به نگاهش مانده بود، دنبال میگشت...😭😭😭 اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭 گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭🌸 دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...😊🕊 مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..😍😊 صورتش به میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀🕊 و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨ انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😱😭 که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭😫 فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید😭 و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭 که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭😭 مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭 که هر چه.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir