eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
صورت امیرعلی رو دیدم🥺😭... صورت ماهش... دستم و کشیدم روی صورتش و زیر لب میخوندم: _سلام عزیز پر پرم، سلام عزیز برادرم..... دیگه گریه امونم نمی‌داد😭.... لباش مثل همیشه خندون بود؛ طاقت نیاوردم، میخواستم از رو زمین بلند شم که یهو یه نفر زد تو گوشم... از خواب پریدم و نفس نفس میزدم... خیس عرق شده بودم؛ صدام در نمیومد ... سعی داشتم هوای اتاق و ببلعم... امیررضا که نگرانی توی صورتش موج میزد با صدای لرزونی رو بهم گفت: _زینب چیشده!! چرا انقدر تو خواب گریه میکردی؟! ترسیدیم بابا..خواب بد دیدی؟؟؟ به گلوم اشاره کردم که نمیتونم حرف بزنم؛ لیوان آبی دستم داد و گفت: _بس که تو خواب جیغ زدی، برای همین گلوت خشک شده... بعد از اینکه گلوی خشک شده ام با آب خنک داخل لیوان نم دار شد نفس عمیقی کشیدم و آروم لب زدم: _خواب نبود!!...کابوس بود! به اینجای حرفم که رسیدم‌ گریه ام گرفت و قطره اشکی چکید رو گونه ام...سرم و آوردم بالا و ادامه دادم: _خوب شد بیدارم کردی... امیررضا دستی به نشونه ی محبت روی سرم کشید و با لحن پر از آرامشی گفت: _عزیزدلم...اذان صبح و گفتن پاشو نمازت و بخون بعدش بخواب.. چشمی گفتم و رفتم وضو گرفتم؛ تا من از دستشویی بیام بیرون امیرمحمد و مامانم بیدار شده بودن... نمازم و خوندم و با فکری درگیر سعی کردم بخوابم.. صدای شر شر آب و خنده های ریز ریز کسی باعث شد کنجکاویم گل کنه و زودتر چشمام و باز کنم؛ از صحنه ای که می دیدم چشمام گرد شد..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir