#رویای_من
#پارت_37
تاب رو آورد پایین و آروم گفت: پس که اینطور...پس اگر تو هم برات خواستگار بیاد حق نداری شوهر کنی...میمونی ور دل داداشات😂
سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم و گفتم: موافقم.
اومد و کنارم روی تاب نشست...سرش رو به سمت آسمون گرفت و تاب رو به حرکت در آورد...
سرم رو به سمتش گرفتم و پرسیدم: دوستش داری!!!
پاشو محکم کشید رو زمین و تاب رو متوقفش کرد...با تعجب بهم نگاه کرد.
لبخند کوتاهی زدم و گفتم: نیازی به توضیح نیست...خودم همه چی رو فهمیدم.
هنوز تو شک بود و نمیدونست منظورم چی بوده...
_میشه بگی منظورت کی بود؟
+خودتو به کوچه علی چپ نزن...هر کی تو رو نشناسه من یکی خوب میشناسمت😉
خندید و گفت:
_اهان منظورت سارا است😄
اخمی کردم و گفتم: دوباره نیشت باز شد که...من میرم اصلا🤨
از جام بلند شدم که سریع گفت: باشه باشه نرو...بشین...میگم بهت...فقط بین خودمون بمونه...یه درد و دل خواهر برادری.
نشستم و گفتم: باشه...بگو.
امیرعلی آدم خجالتی نبود...حرفش رو میزد...همیشه هم صادق بود...ولی هر حرفی رو هر جایی نمیزد...درسته دوست نداشتم داداشام از پیشم برن...اما آرزوی هر خواهری هم هست که برادرش رو تو لباس دامادی ببینه😍...من هم دوست داشتم خوشبخت شدن و خوشحالی شون رو ببینم...حالا چه بهتر در کنار کسی که دوستش داشته باشه...
با شروع شدن صحبت هاش افکارم رو کنار گذاشتم تا به حرف هاش گوش کنم...
_خب...میدونی سارا دختر بدی نیست...خیلی خانمه...حد خودش رو رعایت میکنه...با حیا و مهربون هم هست...دختر ساکت و آرومی هم هست...دقیقا تمام اون معیار هایی که من برای یه همسر آینده در نظر داشتم و داره...تمام این مدت بدی ازش ندیدم...
نمیخوام بگم عاشقش شدم...نه اصلا اینطور نیست...من شاید دو سه بار بیشتر ندیدمش...اونم نگاهم گذرا افتاده...ولی از اخلاق و رفتارش میشد همهی این هارو متوجه شد...مامان هم همیشه ازش تعریف میکنه...خود توهم موقع هایی که صحبتش میشد میگفتی دختر خوبیه...
من هر دختری رو که بخوام انتخاب کنم...اول از همه تو رو در نظر میگیرم...چون تو از همه جهت برای من تایید شده هستی...بگو بخندت تو خونه به راهه...با دوستات خوش گذرونیت به راهه... ماشاءالله کدبانو هم هستی... ولی حد خودت رو هم جلوی نامحرم رعایت میکنی...برای من هیچکس به اندازه تو خانم نیست اجی...من همیشه به داشتنت افتخار میکنم...من که از سارا خانم شناخت زیادی ندارم، میخوام تو هم کمکم کنی که بیشتر بشناسمش و بتونم انتخاب درستی داشته باشم...درسته که تجربه مامان از تو بیشتره...ولی من که روم نمیشه به مامان حرفی بزنم...برای همین میخوام از خواهرم راهنمایی بگیرم😍.
قبلا هم گفته بودم که این بشر خیلی چایی شیرینه...با حرف هاش تحت تاثیر قرار گرفتم...
خواستم شروع کنم به صحبت کردن که صدای محمد مانع شد😐...در حالی که با امیررضا به سمت مون میومدن رو به امیرعلی گفت....
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』