#رویای_من
#پارت_4
کنارش نشستم و سعی کردم با لحنی پر از آرامش باهاش حرف بزنم تا به دلش بشینه..
_هانیه جان قربونت برم ناراحتی نداره که، پدر تو برای حفاظت از ناموس امام حسین داره میره جنگ...
_زینب من همه اینا رو میدونم ولی اگر خدایی نکرده اتفاقی برای بابام بیافته چی؟! هان؟ من اون موقع چیکار کنم؟
_تو حق داری.. شاید اگه منم جای تو بودم همینقدر ناراحتی میکردم!
ولی بیا به این فکر کن که اگه امثال پدر تو نرن و از حریم این خاک دفاع نکنن، ممکنه چند روز بعدشم ناموس خودشون دست دشمن بیوفته...
خودت نگاه کن، ببین...این همه شهید مدافع حرم داریم که از همه چیزشون گذشتن و رفتن فقط واسه اینکه حرم ناموس امام حسین دست دشمن نیافته🌹.... چه بچه هایی که پدرشون رو ندیدن و وقتی هم به دنیا اومدن که پدرشون شهید شده بود....
چه جوون هایی که از همه لذت های دنیا گذشتن و رفتن... ان شاءلله که برای پدرت بهترین ها رقم بخوره..
اگر به صلاحشون باشه و خدا بخواد شهید میشن، اگر هم نه که صحیح و سالم برمیگردن پیش خانواده اشون..😍
_خب من دلم براش تنگ میشه! 🥺💔
_رفیق تو باید به جای گریه کردن پدرت رو تشویق کنی واسه رفتن،🤗 واسه دفاع از حرم🍃 ... تو با گریه هات بیشتر حالشون و داغون میکنی...
نذار اینجوری بشه و محکم و قوی بهشون بگو پدر من، من در زمانی که شما نیستی مواظب مامان هستم😎
شما برو نگران ماهم نباش😃... سعی کن تشویقشون کنی به جای منصرف کردن...
میدونی مدافع حرم شدن لیاقت میخواد؟!
_باشه قبول ولی یه قولی بهم میدید؟
سه تایی گفتیم:
_چه قولی؟!
_بعد از اینکه بابام رفت برای اینکه من تنها نباشم، سه تایی یه روز بیاید پیشم بمونید..😅
شیما با خنده گفت:
_داداش زودتر میگفتی اینکه ناراحتی نداره... اینا هم نیومدن من خودم جای دوتاشون برات شلوغ کاری میکنم😂
عارفه گفت:
_اگر خودت بخوای شام بپزی من نمیام، تضمینی برای زنده موندنمون وجود نداره😒...
بگو خاله ساحل با اون دستپخت فوق العاده اش برامون یک قرمه سبزی بپزه...😋
هانیه_باشه شکمو خانم، میگم مامانم برات قرمه سبزی درست کنه..
هر کی یه چیزی میگفت تا بلکه حال و هوای هانیه عوض بشه..واقعا درک کردن هانیه کار سختی بود..😔
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』