شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 مسیر آتش مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود
#قسمت چهل و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
✍🏻 بهم حمله کرد
در حالی که داد می زد و اون جملات رو تکرار می کرد و اشک می ریخت … حمله کرد سمت من … چند تا مشت و لگد که بهم زد … یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار…
با صدای بلند گریه می کرد و می گفت … چرا با من این کار رو می کنی؟ …
آروم کردنش فایده نداشت … سرش داد زدم … این آینده توئه … آینده ایه که خودت انتخاب کردی … ازش ترسیدی؟… آره وحشتناکه … فکر کردی چی میشی؟ … تو یه احمقی که در بهترین حالت، یه گارسون توی بالای شهر یا یه خدمتکار هتل یا چیزی توی همین مایه ها میشی … اگرم یه آشغال عشق اسلحه بشی و شانس بیاری پلیس…
یقه اش رو ول کردم … می خوای امریکایی باشی؟ … آره این آمریکاست … جایی که یا باید پول و قدرت و ثروت داشته باشی یا مثل سیاستمدارها و امثال اونها توی سیستم خودت رو جا کنی … یا اینکه درس بخونی و با تلاش زیاد، خودت رو توی سیستم بهره کشی، بکشی بالا … .
می خوای آمریکایی باشی باش … اما یه آشغال به درد نخور نباش
… این کشور 300 میلیون نفر جمعیت داره … فکر می کنی چند درصدشون اون بالان؟ … فکر می کنی چند نفر از این پایین تونستن خودشون رو بکشن بالا؟ …
حتی اگر یه زندگی عادی و متوسط بخوای، باید واسش تلاش کنی … مسلمون ها رو نمی دونم اما بقیه باید 18 سالگی خونه رو ترک کنن و جدا زندگی کنن … 2 سال بیشتر وقت نداری … بخوای درس بخونی یا بخوای بری سر کار … واقعا فکر کردی می خوای چه کار کنی؟ ..
و اون فقط گریه می کرد .
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: ✍🏻 بهم حمله کرد در حالی که داد می زد و اون جملا
#قسمت چهل و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 اراده خدا
بهش آرام بخش دادم … تمام شب رو خوابید اما خودم نتونستم … نشسته بودم و نگاهش می کردم … زندگی مثل یه فیلم جلوی چشمم پخش می شد … هیچ وقت، هیچ کسی دستش رو برای کمک به من بلند نکرده بود …
فردا صبح، با روشن شدن آسمون رفتم ماشین رو آوردم … جز چند تا خراش جزئی سالم بود … راه افتادیم … توی مسیر خیلی ساکت بود … بالاخره سکوت رو شکست ..
- چرا این کار رو کردی؟ …
زیر چشمی نگاهش کردم … به خاطر تو نبود … من به پدرت بدهکار بودم … لیاقتش بیشتر از داشتن پسری مثل توئه …
- تو چی؟ لابد لیاقتش آدمی مثل توئه …
زدم بغل … بعد از چند لحظه …
- من 13 سالم بود که خیابون خواب شدم … بچه که بودم دلم می خواست دکتر بشم … درس می خوندم، کار می کردم … از خواهر و برادرهام مراقبت می کردم … می خواستم از توی اون وضعیت خودم و اونها رو بیرون بکشم اما بدتر توش غرق شدم … هیچ وقت دلم نمی خواست اون طوری زندگی کنم … دیدن حنیف و پدر تو، تنها شانس کل زندگی من بود … .
رسوندمش در خونه … با ترمز ماشین، حاجی سریع از خونه اومد بیرون … مشخص بود تمام شب، پشت پنجره، منتظر ما کشیک می کشیده … .
وقتی احد داشت پیاده می شد … رو کرد به من … پدرم همیشه میگه، توی زندگی چیزی به اسم شانس وجود نداره … زندگی ترکیب اراده ما و خواست خداست …
.
اینو گفت و از ماشین پیاده شد …
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 اراده خدا بهش آرام بخش دادم … تمام شب رو خوابید
#قسمت چهل و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 من گاو نیستم
.
برگشتم خونه … تمام مدت، جمله احد توی ذهنم می چرخید … یه لحظه به خودم اومدم … استنلی، اگر واقعا چیزی به اسم شانس وجود نداشته باشه … یعنی … .
تمام اتفاقات زندگیم … آیات قرآن … بلند شدم و با عجله رفتم سراغ قرآن … دوباره برش داشتم و شروع کردم به خوندن … از اول، این بار با دقت … .
شب شده بود … بی وقفه تا شب فقط قرآن خونده بودم … بدون آب، بدون غذا … بستمش … ولو شدم روی تخت و قرآن رو گذاشتم روی سینه ام … ما دست شما رو می گیریم … شما رو تنها نمی گذاریم … هدایت رو به سوی شما می فرستیم … اما آیا چشمی برای دیدن و درک کردن نعمت های خدا هست… آیا شما هدایت رو می پذیرید یا چشم هاتون رو به روی اونها می بندید …
تازه می تونستم خدا رو توی زندگیم ببینم … اشک قطره قطره از چشم هام پایین می اومد … من داشتم خدا رو می دیدم … نعمت ها … و هدایتش رو … برای اولین بار توی زندگیم خدا رو حس می کردم …
نزدیک صبح رفتم جلوی در … منتظر شدم … بچه ها یکی یکی رفتن مدرسه … مادرشون اونها رو بدرقه کرد و برگشت داخل … بعد از کلی دل دل کردن … رفتم زنگ در رو زدم … حاج آقا اومد دم در … نگاهش سنگین بود … .
- احد حالش چطوره؟ …
- کل دیروز توی اتاقش بود … غذا هم نخورد … امروز، صبح زود، رفت مدرسه … از دیروز تا امروز فقط یه جمله حرف زد… موقع رفتن بهم گفت معذرت می خوام … .
- متاسفم …
مکث کرد … حس کردم زمان خوبی برای حرف زدن نیست… سرم رو پایین انداختم و خداحافظی کردم …
- استنلی … شبیه آدمی نیستی که برای احوال پرسی اومده باشه …
چرخیدم سمتش … هیچی، فقط اومده بودم بگم … من، گاو نیستم … یعنی … دیگه گاو نیستم
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
تنها در سیاهی شب هستم تنها و بی پناه در جست و جوی نور
نوری به سوی من می آید
آری ستاره ایست درخشان که راه را نشانم میدهد
و این ستاره تویی
#جهادنا
@jihadmughniyeh_ir
💠 #حدیث_روز 💠
🔰 پیامبر اکرم (ص) :
💢 قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ، فتَعَلَّموا و عَلِّموا و تَفَقَّهوا، و لا تَموتوا جُهّالاً؛ فإنَّ اللّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ .
✍ دلى كه در آن چيزى از حكمت نباشد، مانند خانهاى مخروبه است. پس، دانش بياموزيد و بياموزانيد و فهميدگى به دست آوريد و نادان نميريد؛ زيرا خداوند عذرِ نادانى را نمىپذيرد.
📚 كنز العمّال : ح۲۸۷۵۰.
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
خواهرانم را به حجاب ، مطالعه ، تعهد اخلاقی ، احترام به مادر و پدر توصیه می كنم ، حتی بعد از ازدواجشان و باعث سربلندی خانواده و برادرشان شوند ، و صبور هستند ، زیرا این زندگی است و ساده ترین چیز اگر در خانه، کاری انجام ندهند اما حمایت کنند از رسانه های حشدالشعبی محبوب و اسلام که اینان افتخار ماست ..
قسنتی از #وصیت نامه شهید احمد مهنا ..
#۲۲روزتاشهادتاحمد
# شهید_احمد_مهنه
@shAhmad
#شهید_مدافع_حرمی_با_دو_قبر
🍃 در سوریه، ایمان به دوستانے که مداحے میکردند میگه برایــم روضہ حضرت ابوالفضل(س) بخونـید و بهشون میگه برایم دعا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضل یا به روش سرورمــون آقا امام حسین(ع) یا مثل خانم فاطمه زهرا.
🍃 ایمان به سہ روش شهـید شد: دستے ڪہ عبــارت یارقیه روی ان نوشته شــده بود مـثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین ع و قسمت اصلے جراحت ایمان پهلـو و شـکم بود؛ مـثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قـسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛
یعنے یک قسمت از وجود من در خاک سـوریه جـا ماند.
🎙 ﺭاﻭﻱ: ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ
#ﺷﻬﻴﺪ_اﻳﻤﺎﻥ_ﺧﺰاعی_ﻧﮋاﺩ
#سالروز_شهادت
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
🌿[ #کلام_شهدا ]🌿
من برای #شهادت اصرار نمےکنم
آنقدر کار مےکنم که لایق شهادت بشوم و خدا من را بخرد. . .
#شهیدمرتضےحسینقمے🖇🌱
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ| سپاسگزاریم حاجقاسم؛ برای ما کم نگذاشتی...
🇮🇶🇮🇷 فعالان عراقی بهمناسبت "روز شهید" این نماهنگ را برای تقدیر و تشکر از فداکاریهای شهید سلیمانی در راه نجات این کشور از شر تروریسم داعشی، منتشر کردند.
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
✅جوانهای عزیز من! امروز نوبت شماست كه وارد ميدان علم، عمل، تقوا، سياست و كار شويد
✍رهبرانقلاب: جوانهای عزیز من! نوبت شماست. جوانهای قبل از شما هر چه نفس داشتند، در این راه زدند و ما را به اینجا رساندند؛ امروز نوبت جوانهای ماست. در میدان علم، در میدان عمل، در میدان تقوا، در میدان سیاست، در میدان کار برای مردم و خدمت، و در میدان شایستگیهای گوناگون وارد شوید؛ خودتان را به صلاح و تقوا بیارایید و پیش بروید. ۸۴/۵/۲۸
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
⬅️ هشت سالشه، بابا مامانش همش سرشون توی گوشیه! ببینین چی نوشته...
بدرود پدر و مادر عزیزم!
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
❨•🖇📪•❩
میگفت:مندوستدارم
وقتیشهادتبیاددنبالمکه
شهادتمبیشترازموندنمبرا
بقیهاثرداشتهباشه :)
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
میگفتند اگه مذاکره نکنیم جنگ میشه
کریمی قدوسی نماینده مشهد بارها تأکید کردند اگر مذاکره نشود جنگ می شود! مذاکره کردند و عملیات های تروریستی افزایش یافت و به مجلس، مرقد امام(ره)، رژه اهواز و نطنز حمله شد و اسرار امنیتی ما توسط نفوذی ها و هیأت های اقتصادی ربوده شد و بارها تکرار کردند که ما سایه شوم جنگ را دور کردیم!
پ؛ن؛حاج قاسم ها ترور شد،اقتصاد هم نابود کردن....الان باز به دنبال مذاکره هستن
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
⭕️ کاربران در واکنش به شهادت ۳ مرزبان نوشتند:
🔸چرا هیچ سلبریتی از شهدای مرزبان حرفی نمیزند؟
🔹به دنبال شهادت سه نیروی مرزبانی در شمال غرب کشور، موجی از واکنشها با هشتگ #شهدای_مرزبان در فضای مجازی به راه افتاد.
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🕊شهادت ۳ مرزبان نیروی انتظامی در درگیری با تروریستها در شمالغرب کشور
🔹در پی تجاوز عناصر مسلح ضدانقلاب به مرزهای شمال غرب کشور، مرزبانان غیور میهن اسلامی دفاعی جانانه در برابر حمله تروریست ها داشتند و مانع ورود آنان به خاک مقدس ایران اسلامی شدند.
🔹عناصر مسلح ضد انقلاب در حوزه گروهان مرزی "تکور" در استان آذربایجان غربی دیروز حدود ساعت 13:50با تعدادی از عوامل مرزبانی به صورت مسلحانه درگیر شدند که با حضور عوامل کمکی به منطقه و با مقاومت کم نظیر، رشادت و ایثار نیروهای جان بر کف مرزبانی ضمن دفع حمله تروریست ها از نفوذ آنان به خاک مقدس کشور جمهوری اسلامی جلوگیری به عمل آمد.
🔹در این درگیری 3 نفر از نیروهای مرزبانی به نام های استوار دوم #مسلم_جهان آرا، استوار دوم #مالک_طاهر و سرباز وظیفه #کامران_کرامت به درجه رفیع شهادت نائل و ۲ نفر مجروح شدند.
🔹با توجه به تبادل آتش پرحجم نیروهای خودی شواهد حاکی از وارد شدن تلفات سنگین و مهلکی به عناصر مسلح ضد انقلاب می باشد که گزارش تکمیلی اعلام خواهد شد.
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه
4⃣3⃣
شانزده ساله بود که او را دیدم ، نوجوانی رشید و نورانی ، در حرم #حضرت_معصومه (س) باهم همراه شدیم، فارسی را کم میفهمید و عربی را کم میفهمیدم. ولی نگاه های با معنایش تمام حرف را میزد.
ندیده بودم کسی با زیارتنامه حضرت معصومه (س) گریه کند ولی او گریه کرد و من از گریه او بغض کردم که ما چه داریم در کنار خود و قدرش را نمیدانیم،زیارت که تمام شد گوشه ای نشستیم، از حال و هوا که خارج شد گفتم:« من تا به حال در حرم بی بی گریه نکرده بودم ولی الان از گریه تو... #خندید ، گفت:« #چه_حسی_نسبت_به_حضرت_زینب_سلام_الله_علیه_داری؟ »
گویی با مشت کوبید به سرم. اشک در چشمانم جمع شد. نه او چیزی گفت و نه من. دو سه روزی با هم بودیم. #استوار بود و #خودساخته . مردی بود برای خودش.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 من گاو نیستم . برگشتم خونه … تمام مدت، جمله احد
قسمت های چهل و هشتم و چهل و نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 دست خدا
.
حال احد کم کم خوب شد … برای اولین بار که با پدرش اومد مسجد، بچه ها ریختن دورش … پسر حاجی بود … .
من سمت شون نمی رفتم … تا اینکه خود احد اومد سراغم … .
- میگن عشق و نفرت، دو روی یه سکه است … فکر کنم دشمنی و برادری هم همین طوره … خندید و گفت … حاضرم پدرم رو باهات شریک بشم … .
خنده ام گرفت … ما دو تا، رفیق و برادر هم شدیم … اونقدر که پاتوق احد، خونه من شده بود …
و اینکه اون روز چه اتفاقی افتاده بود، مدت ها مثل یه راز بین ما دو تا باقی موند … البته بهتره بگم من جرات نمی کردم به حاجی بگم پسرش رو کجاها برده بودم … و چه بلایی سرش آورده بودم …
سال 2011، مراسم تشرف من به اسلام انجام شد … اکثر افراد بعد از تشرف اسم شون رو عوض می کردن و یه اسم اسلامی انتخاب می کردن … اما من این کار رو نکردم … من، توی زندگی قبلی آدم درستی نبودم … هر چند عوض شده بودم اما دلم نمی خواست کسی من رو با نام بزرگ ترین بندگان مقدس خدا صدا کنه … من لیاقتش رو نداشتم… .
اون روز، من تمام خاطراتم رو از بچگی برای حاجی تعریف کردم … و اون با چشم های پر از اشک گوش می داد …
بلند شد و پیشونی من رو بوسید …
- استنلی … تو آدم بزرگی هستی … که از اون زندگی، تا اینجا اومدی … خدا هیچ بنده ای رو تنها نمی گذاره و دست هدایتش رو سمت اونها می گیره … اما اونها بی توجه به لطف خدا، بهش پشت می کنن … خدا عهد کرده، گناه افرادی که از صمیم قلب ایمان میارن و به سوی اون برمی گردن رو می بخشه و گذشته شون رو پاک می کنه … هرگز فراموش نکن … دست تو، توی دست خداست …
🔵 اولین نماز
.
چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید … تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم … کلی تمرین کردم … سخت تر از همه تلفظ بود … گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت … خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن …
می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم … تنها …
از لحظه ای که قصد کردم … فشار سنگینی شروع شد … فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد …
وضو گرفتم … سجاده رو پهن کردم … مهر رو گذاشتم … دستم رو بالا آوردم … نیت کردم و … الله اکبر گفتم …
هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد … صحنه های گناه و ناپاک … هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد … تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه … تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد … بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد … انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند …
چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم … اما بعد گفتم … نه استنلی … تو قوی تر از اینی … می تونی طاقت بیاری … ادامه بده … تو می تونی …
وقتی نماز به سلام رسیده بود … همه چیز آرام شد … آرام آرام … الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم … همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم … خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد …
از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد … در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم …پ.ن: من از نویسنده داستان پرسیدم ک چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودن ب خاطر اینکه استنلی حرامزاده بوده و شیطان مستقیما در بسته شدن نطفه ش نقش داشته. وقتی چنین افرادی از صف شیطون جدا میشن و میخوان کار خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته ، چون براشون یه جنگ محسوب میشه با شیطان .. به هر میزان که قدرت روحی شون قوی تر باشه و عمق مسیر توبه بیشتر باشه فشار بیشتری رو تجربه می کنن چون کل صفوف شیطان برای برگشت اونها تجهیز میشن…
✍ ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
تاحالا شده اینقدرشبهه دینی کوچیک وبزرگ توذهنت باشه که جوابش وندونسته باشی؟؟؟
شایدهم بعضی وقت هارفتی ازیکی بپرسی درست جوابت ونداده یاشبهه هاتوافزایش داده!!!!
حالا میخوام بهت یک خبرخوش بدم،یک کانال عالی که همه شبهات اعتقادی ازریزتادرشت توش پاسخ داده میشه فقط کافی عضوش بشی،دلت شادمومن...بزاریک خبرخوش دیگه هم بهت بدم:این کانال یک گروه اختصاصی هم داره که شماآزادی هرشبهه ای که داری رامطرح کنی واستادپاسخ گویی به شبهات بهت پاسخ منطقی بده...
پس بسم الله،وقت وتلف نکن سریع عضوکانال شو👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@mahdiaghajaniani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهید_جهاد_مغنیه
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
⭕️ به این آقازادههای مُفتخورِ وطنی نگاه نکنید که تا پدرانشان از سفرهی بیتالمال به مال و منالی میرسند، دیگر خدا را بنده نیستند!
پدر #شهید_ادواردو_آنیلی از بزرگترین سرمایه داران اروپا بود؛ ولی این شهید به ثروت افسانهای پدرش پُشت پا زد؛ بخاطر رسیدن به بندگی خدا و محبت اهل بیت...
👤 حاج حیدر
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
✍ امروز ( ۱۵ نوامبر) سالروز شهادت ثروتمندترین شهید شیعه؛ مهدی (ادواردو) آنیلی است!
پسر مالک کارخانه فیات، علیرغم تمام امکانات، همیشه احساس میکرد گمشدهای دارد، و بالاخره آن را در داخل کتابخانهای در نیویورک پیدا کرد و بعد هم مسلمان شد.
✨شهید ادواردو میگوید؛ "وقتی قرآن را برای اولینبار دیدم، متوجه شدم که این کلمات، کلمات ماورایی هستند، دیدم این همان چیزی است که من سالها در جستجویش بودم. اگر کسی صادقانه قرآن را بخواند، قرآن هدایتش میکند".
ادواردو، همزمان با محروم شدن از تمام امتیازات خانوادگی، تصمیم گرفت به عنوان طلبه به قم بیاید.
و این بهانهای شد تا او را به شهادت رساندند و اَنگ خودکشی بر او زدند، در حالیکه هیچ شواهدی از جمله کالبدشکافی، فیلم و.... دال بر خودکشی او موجود نبود.
دوستان اردواردو، معتقدند او هرگز خودکشی نکرده، بلکه به خاطر ایمان و عقیدهاش به شهادت رسیده است.
#شهید_ادواردو_آنیلی
#MartyrAgnelli
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
طرح جدید| #شهید_علی_اکبر_جوادی
به غیبت کردن خیلی حساس بود ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
طرح جدید| #شهید_حسین_تهرانی_مقدم
وصیت کرده بود که ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir