eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
جواب ناشناس ها💟 @jihadGomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|گرامیداشت دومین سالگرد شهادت سردار سپهبد
salgardsardar@0.5x.jpg
735.9K
نمونه با کیفیت بالاتر
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین یه بار دیدنم برای من بسه...🕊💔 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
هدایت شده از 『تهی』
🔺پائول رودی از آمریکا و عضو جمعیت جهانی حامیان مقاومت در همایش «شهید قدس، قهرمان مقاومت»: 🔸من از کشور دشمن هستم، من از ایالات متحده هستم اما ملت آمریکا دشمن شما نیست و این دولت آمریکاست که این اقدامات وحشیانه را انجام می‌دهد. 🔸من به خاطر از دست دادن چنین قهرمان‌هایی به دو دلیل سوگوار شدم؛ یکی به همان دلیل که شما ناراحت هستید و من هم ناراحت هستم و دیگری اینکه کشور من مسئول مرگ این اشخاص است و این گناه کشور من است که این اتفاق رخ داد. 🔸این فرد چنان شخصیت جذابی برای مردم ادیان مختلف داشت که بسیاری از افراد از او به عنوان قهرمان عصر حاضر و مبارز در مقابل ستم یاد می‌کنند. 🔸کشور من آینده نیست؛ کشور من در حال مردن است. شما آینده و آیندگان هستید؛ پس آینده را بچسبید و من هم به شما خواهم پیوست. / سلیمانی نیوز @emptyy
هدایت شده از 『تهی』
🚨فوری اینستاگرام هشتگ‌های و را مسدود گرد @emptyy
ی جمله بگم(: آسمون امشب بارونیه.... گویا آسمان هم از دردِ امشب حال گریستن دارد(:
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🌱 آنان‌کہ‌خاڪ‌را‌بہ‌نظر‌کیمیاکنند حتماکنیزوپیرغݪامان‌زینبۜ‌اند🤚🏻(: 💔🚶🏻‍♂ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
به‌ذکرسجده‌هایت‌سوگنددلم‌برایت‌تنگ‌استۡ...🥀(: . ‍ ـ ـ ـ💔 ♥️ . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
بعد از تموم شدن مراسم خاکسپاری به خونه خاله رفتیم...جو خونه سنگین بود..اول تو اتاق کمیل نماز ظهر و عصر رو خوندم و بعد به آشپزخونه رفتم.. خاله که از حال رفته بود و بهش آرام بخش تزریق کرده بودن...مامان کنارش نشسته بود و برای کمیل قرآن می‌خوند...نازنین سر روی پای مادر جون گذاشته بود...مادر جون برای خودش روضه میخوند و دست روی سر نازنین میکشید...عمو سهیل هم روی مبل نشسته بود و دست روی پیشونیش گذاشته بود...بابا دست پشت عمو گذاشته بود و دلداریش میداد.. بی حال گوشه آشپزخونه نشسته بودم و سرم رو به دیوار تکیه داده بودم...عارفه و شیما و هانیه با خانواده هاشون برای عرض تسلیت اومده بودن...با دیدنشون دوباره داغ دلم تازه شد... دیگه طاقت موندن تو خونه رو نداشتم...سرم داشت منفجر میشد...میخواستم از جام بلند بشم که امیرعلی به سمتم اومد و گفت: خوبی؟ +نه..اصلا حالم اصلا خوب نیست..میشه بریم خونه.. _باشه الان میریم.. دستم رو گرفت و کمک کرد بلند شم...نگاه گذرایی به جمیعت کردم و به سمت بیرون رفتم...به سمت ماشین امیرعلی میرفتم که صدایی مانع رفتنم شد...با صدایی که از گریه گرفته بود گفت: سلام خانم حسینی...تسلیت میگم...ان شاءلله غم اخرتون باشه.. آروم گفتم: ممنون...خدا مادر شما رو هم بیامرزه.. _واقعا کمیل لایق شهادت بود..من همیشه به حالش غبطه میخوردم.. تا خواستم جوابی بدم امیررضا رسید...ماهان با دیدن امیررضا اشک هاشو پاک کرد و به سمتش رفت...همدیگرو بغل کردن... بعد امیررضا رو به من کرد و گفت: کجا میخوای بری اجی؟ _دارم میرم خونه..حالم خوب نیست.. +باشه..منم میام یه چند دقیقه‌ دیگه.. خداحافظی کردم و سوار ماشین امیرعلی شدم و به سمت خونه حرکت کردیم. به خونه که رسیدیم در حیاط رو با کلید باز کردم؛ وارد حیاط که شدم سرم گیج رفت..چشمام تار می‌دید..دستم رو به دیوار حیاط گرفتم تا زمین نخورم..نمیتونستم راحت نفس بکشم..چند بار با مشت به سینه‌ام کوبیدم تا راه نفسم باز بشه..کنار دیوار سُر خوردم و افتادم روی زمین.. امیرعلی بعد از قفل کردن در ماشین اومد داخل و در حیاط رو بست..تا نگاهش به من افتاد سریع به سمتم اومد..کنارم زانو زد و چند بار صدام زد..راه گلوم بسته شده بود و توانایی جواب دادن بهش رو نداشتم.‌. _یا حضرت فاطمه!!!زینب جان.. زینب پاشو اجی‌.. خوبی!! چیشد یه دفعه؟؟ میشنوی صدامو!! کم‌کم چشم‌هام بسته شد و دیگه متوجه چیزی نشدم... ****