eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بغضش😢 را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید _بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!😔 و رنگ من از خبری که برایش این همه میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم _چی شده داداش؟😢🙁 سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند،.. دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد _هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمب گذاری کردن، چند نفر شهید شدن.😢😔 مقابل چشمانم نفس نفس میزد،.. کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد.. و کلام آخر او جانم را در جا گرفت _مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...😢 دیگر نشنیدم چه میگوید،.. هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود... که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم....😣😞 باورم نمیشد 🌷پدر و مادرم🌷 از دستم رفته باشند... که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجه ای راحتم کند.. و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به جای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد... ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند.. و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم،.. صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید..😭😭😭😭😭 و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده... که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم...😩😩😩😩😭😭😵😵😵😭😭 در آغوش ابوالفضل بال بال میزدم... که فرصت جبران بی وفایی هایم از دستم رفته... و دیدار پدر و مادرم به قیامت رفته بود. اینبار نه حرم حضرت سکینه(س)،... نه چهارراه زینبیه،... نه بیمارستان دمشق... که آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده...😭😭😭😭😭😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 30.mp3
9.72M
۳٠ 🎤 💥 طلاق، جدایی، ناراحتی، سرخوردگی، تنهایی، احساس بی پناهی، بی‌کَسی... حاصل دل بستن به معشوق‌های محدود، ضعیف و کوچک است. و در مقابل؛ ✓ آرامش، شادی، سرشار بودن از عشق، امیدوار بودن و... محصول دلدادگی به معشوقی‌ست بزرگ، زیبا و نامحدود. - آیا انسان می‌تواند در کنار داشتن عشق‌های زمینی نیز، شاد و آرام باشد؟ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگراویڪ‌نفربود، بارفتنش‌یڪ‌مملڪت‌ بھَم‌نمۍریخت! اویڪ‌راه‌بود،یڪ‌نمادبود اویڪ‌دنیا‌ازدنیادوربود وچہ‌زیبا‌فرمودعزیزِما حاج‌قاسم‌یک‌مکتب‌بود . .💔🌿!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍁 با نورِ تو راه مستقیمے داریم در صحنِ تو جنة النعیمے داریم دلتنگ ڪریم اهل‌بیتیم ولے صد شڪر ڪه سیّدالڪریمے داریم 🥀 🥀 🏴🥀
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚 حلال تمام مشکلاتی ای عشق تنها تو بهانۀ حياتی ای عشق برگرد که روزمرّگی ما را کشت الحق که سفينة‌النجاتی ای عشق ✨🕊 🎥 برای رسیدن به مواظب چشم‌هایت باش .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💠 فرازی از دعای امین الله 🔸🔶 اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی… مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ 📎 ترجمه: خدایا! قرار ده نفس مرا… حریص به ذکر و دعایت
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند.. و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...😭🛌 ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت..📲 تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود... تا پس از چند ماه با هم برای 🌷پدر و مادر شهیدمان🌷 عزاداری کنیم... و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد... که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد _من جواب رو چی بدم؟😐 نمیگه تو اومدی اینجا نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟😁😁 و من شرمنده😢😓 پدر و مادرم بودم... که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا .. و از این و فقط گریه میکردم.😢😓😢 چشمانش را از صورتم میگرداند.. تا اشکش😢 را نبینم و دلش میخواست فقط خنده هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت _این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!😉😁 و همان دیشب از نقش نگاهم احساسم را خوانده.. و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بی پرده پرسید😊 _فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟ 😁🤔 دو سال پیش... به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده ام قرار گرفتم.. و حالا دوباره سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده.. و حتی میکردم.. به ابوالفضل حرفی بزنم...😅که خودش حسم را نگفته شنید،.. هلال لبخند 😁😊روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد _یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده! از شنیدن خبر سالمتی اش پس از ساعت ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد.. و سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 31.mp3
11.27M
۳۱ 🎤 ⚜️ تمام جهان به صورت ریاضی خلق شده است! و برای تمام روابط و رفتارهای انسان فرمول‌هایی وجود دارد که اگر طبق آن‌ها عمل کند شاه‌کلید سعادتمندی را در دست دارد. و مهمترین فرمول زندگی این است ↓ ✦ عشق ورزی به دیگران در عین عزت نفس، و بدون محتاج شدن به محبت دیگران و لِه شدگی، تنها در صورتی امکان پذیر است که بتوان به شناخت دو گزاره مهم رسید! - آن دو گزاره چیست؟ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''
♥️✋🏻 اِ؎بهـــٰــار؎تَـــــرین آیِنہ هَستے۔۔۔◇ ﴿یـــــوسُف ڪَنعٰانے مَـــــن۔۔۔﴾، " ۔۔۔سَـــــلٰام۔۔۔" آقٰاجــᰔـــآنم۔۔۔بیآ و أذٰان ؏ِــــشق بخوٰان ۔۔۔! تٰا جهـــــآن سَراسَر مُسلمـــــآن شَود! بیآ۔۔۔ و ، «وَ نُرِيـــــدُ أَنْ نَمُنَّ....‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀»رٰا، فَریــــٰـادڪُن... چِشم انتـــــظٰار مٰانده‌أم ؛ مَـــــن سَرخُوشم أز ، لِذّت این چِشـــــم بِہ رٰاهے۔۔۔ و َ «چِشـــــم انتظٰار مےمآنم ...𑁍» ✨🕊 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
«بسم رب الجهاد💛 » گــروه جهــادی جهادسلیمانی با همکاری گروه های جهادی انصارالمهدی و جهادنا به مناسبت دهمین سالروز ولادت آسمانی برادر شهیدمان ✨️شهیـــد جهــاد مغنیـــه✨️ قصد دارد در جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهداء پک های خوراکی در یکی از مدارس ابتدایی دخترانه مناطق محروم پخش کند ‧ • ‧❀‧‧برای‌مشارکت‌دراین‌امرخیروشهدایی:
6273-8111-5232-5277
- به نام سیده زهرا حسینی - روشماره‌کارت‌بزنید‌کپی‌میشه @jahadesolimanie
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. _میتونه حرف بزنه؟😥 و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی البداهه پاسخ داد😁 _حرف میتونه بزنه، ولی خواستگاری نمیتونه بکنه!😜😉😁 لحنش به حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم..☺️😅 و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد،.. سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت _قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده هات تنگ شده بود!😊 ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم... که لب تختم نشست، با دستش شکوفه های اشکم را چید و ساده صحبت کرد _زینب جان! سوریه داره با سر به سمت پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای تروریستها آماده میکنه! از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد _حمص داره میفته دست تکفیری ها، شیعه های حمص همه آواره شدن! ارتش آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه،😐 به خصوص اینکه تو رو میشناسن! و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد _البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته های مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این تکفیری ها رو میگیریم!✌️💪 و دلش برای من... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 32.mp3
12.44M
۳۲ 🎤 انسان‌ها دو دسته‌اند؛ 💥 و میزان نزدیک شدن به سعادتمندی حقیقی هر یک دسته، بر اساس نوع هایشان صورت می گیرد. - این دو دسته کدامند؟ - و قرار است چه چیزی را انتخاب کنند؟ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''
🤚 ای بهترین قرارِ دلِ بی قرارِ ما ای آبروی خلقِ دو عالم نگارِ ما ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه آقا فدای تو همه ایل و تبار ما ✨🕊 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🖇• . اےشہید! دستۍبرآر وماقبرستان‌نشینان‌عادات‌سخیف‌رانیز، ازاین‌منجلاب‌بیرون‌ڪش✋🏻.. 🥀✨ 🌿(: .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد _اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی ایران!😊 سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم _تو منو به خاطر اشتباه گذشته ام سرزنش میکنی؟😔😔 طوری به رویم خندید😃😃 که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد _همون لحظه ای که تو حرم حضرت زینب(س) دیدمت، فهمیدم خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟😊 و من منتظر همین بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم خیز شدم.. و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم.. به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم _پس میتونم یه بار دیگه... نشد حرف دلم را بزنم، سرم از شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد _میخوای به خاطرش اینجا بمونی؟ دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم،... برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم _دیروز بهم گفت به خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی کنه! که ابوالفضل خندید😁 و رندانه به میان حرفم آمد _پس خواستگاری هم کرده!😁😜 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت _البته این یکی🌸 با اون یکی🔥 خیلی فرق داره! اون بود، این !😊 سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه... ادامه دارد.... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 33.mp3
11.1M
۳۳ 🎤 🌌جهانی که خداوند آن را ریاضی خلق کرده است می گوید؛ 🔅برای هر نیاز جسمِ انسان، باید مناسب‌ترین پاسخ از طرف خداوندی که خالق انسان است داده شود، مانند آب که پاسخی‌ست به نیاز تشنگی بدن. طبق این قانون، 🔅برای نیازهای روحِ انسان نیز مناسب‌ترین پاسخ داده شده است که باید به آن برسد. مقصود از آن و چیست؟ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
آمدنت‌که‌قطعیست ، فقط‌ترس‌من‌این‌است‌که ، آن‌موقع‌من‌نباشم‌‌‌... 💔 🌷 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''