eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#مهربون_برادرم
بسم رب الجهاد . . . بی مقدمه مینویسم . . . دلم تنگ است برای خنده هایت . . . خنده هایی که میخواست پنهان کند گریه هایت را پای سجاده . . . گریه کردی و خدا لبخند رضایت زد . . . امضا شد جواز شهادتت . . . اما مادر من دیگر محرومم از خنده هایت . . .
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
وقتی‌عقل‌عاشق‌شود عشق‌عاقل‌میشود! آنگاه‌شهید‌میشوی..💔🕊
💔 و در فࢪاقِ شما... هر روز شࢪوعی برای آغاز تمام دلتنگے هایمان است(: گمشده دارم چه کسی خبر دارد از او؟!...🥀
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[•💔🔗•] مۍگفت ڪہ: عظمت نوڪࢪۍ دࢪ خونہ‌ۍ امام حسین ࢪو زمانۍ مۍفھمۍ، ڪہ شب اول قبࢪ، وقتۍ زبونت بند اومد... یہ وقت مۍبینی یہ صدایۍ میاد میگہ نتࢪس من هستم(:♥️ | ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ "𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @jihadmughniyeh_ir
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
__
تا محرم... نگرانم! نگرانم نکندخواب بمانم؛ نکندبغض من از شدت غم نه ببارد.. نه بکاهد.. نکنداشک نریزم؟ نکندکرب و بلا را ندهی.. حضرت ارباب؟ نکندبازبمانم؟ نکندبازنخوانم که حرم اهل حرم میروعلمدار نیامد؟ نکند پای پیاده حرمت بازبماند به دلم حسرت و آهش.. نگرانم.. نگرانم نکنددیرشودجای بمانم؛ نگرانم.💔
از خوابِ مامان فاطمه معلوم بود که تو یه انسان معمولی نیستی معلوم بود مهمون ویژه داریم... ولی چقد کم مهمونمون بودی🥲 آره،میدونم که اصلا مال زمین نبودی،هوایی آسمون بودی و آخرهم🕊 همونطور که بدرقت کردن،با نسبت اومدن دنبالت🥀 تو اومده بودی تا کنجی بشی برای دست گیری دل های زمینی،پل بشی برای رساندن ما به حق✨ خوش بحالِ ما، چه زیبا پناهی داریم🌱 تولدت مبارک،پناهِ خسته دلان♥️ ۱۴۰۲/۰۱/۲۶ دیدار جمعی از دوستداران شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری
در دست شماست روزیه کربلای من.. پیچیده باز در حرم تو صدای من..:) :) "🛒🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونواده تون! و نمیدید حالم چطور به هم ریخته.. که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید _ که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت میکنن! از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب 😞 او بود و نشد پنهانش کنم که بی اراده اعتراف کردم _من ایران جایی رو ندارم!😥😞 نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید _خونواده تون چی؟😟 از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید.. و میکشیدم بگویم همین همسر از همه خانواده ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم..😢😞 و او نگفته حرفم را شنید و مردانه داد _تا هر وقت خواستید اینجا بمونید! انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود،.. با چشمانش دنبال جوابی میگشت و اینهمه احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید _فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید. و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام شان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی🌸 گرمتر... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند.. و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...😭🛌 ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت..📲 تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود... تا پس از چند ماه با هم برای 🌷پدر و مادر شهیدمان🌷 عزاداری کنیم... و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد... که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد _من جواب رو چی بدم؟😐 نمیگه تو اومدی اینجا نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟😁😁 و من شرمنده😢😓 پدر و مادرم بودم... که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا .. و از این و فقط گریه میکردم.😢😓😢 چشمانش را از صورتم میگرداند.. تا اشکش😢 را نبینم و دلش میخواست فقط خنده هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت _این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!😉😁 و همان دیشب از نقش نگاهم احساسم را خوانده.. و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بی پرده پرسید😊 _فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟ 😁🤔 دو سال پیش... به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده ام قرار گرفتم.. و حالا دوباره سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده.. و حتی میکردم.. به ابوالفضل حرفی بزنم...😅که خودش حسم را نگفته شنید،.. هلال لبخند 😁😊روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد _یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده! از شنیدن خبر سالمتی اش پس از ساعت ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد.. و سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
3.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا منو میبینی...؟؟؟؟ 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این را بدان که ، من تورا بسیار بسیار بسیار آرزو کردم...💔 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه جز تو یه روز منو تنها میذارن ، معلومه... دل من مگه جایی به جز حرم تو ، آرومه...💔 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir