💠خاطره_ای_ازمحمدرضا
#به_نقل_مادر
نگهبان بنیاد یک شب از صدای ناله محمد رضا بلند میشه و می بینه اون در حالی که خوابه داره زیارت عاشورا میخونه و وقتی به نام امام حسین (ع) میرسه رو به قبله دست بر سینه سلام میده و گریه میکنه در حالی که در خواب بود.
نگهبان به مادرش گفته بود: صداش کردم و گفت : داشتم امام حسین (ع) را ملاقات میکردم چرا بیدارم کردی؟
مادر در بیان بهترین خاطرهای که از محمد رضا به یاد دارید، ادامه داد: یک روز اسم گردانشان برای مشهد در آمده بود و به مشهد رفته بودند. در راه بازگشت، به اصفهان رسیده بودند و فرمانده از ماشین پیاده اش می کند و به او می گوید برو روسری و عطری که برای مادرت گرفتی بهش بده و فردا بیا جبهه ، اونم بلند گریه میکنه که من نمیخوام برم خانه، اون سوارش نمیکنه
محمد رضا به فرمانده میگه درسته احترامتون واجبه ولی روز قیامت جلوات را میگیرم که من را به جبهه نمیبری، نه من عزیز تر از شهدای کربلا هستم و نه مادرم عزیزتر از زینب که دوریام را نتواند تحمل کند.
فرمانده برمیگردد و پیشانی محمد را میبوسد و می گوبد قربان عشقت برم عزیزم، بیا و روز قیامت جلوی مرا نگیر.
حاج فاطمه اشک میریخت و گفت: در یکی از عملیات ها یکی از فرماندههان فامیل به فرمانده گردان محمد رضا میگه: اگه میشه محمد رضا را برش گردون چون مادرش تنهاست و این عملیات براش خطر داره.
فرمانده گردان هم به محمد رضا میگه، عباسی یا برو یا باید عقب جبهه باشی .
که محمد به فرمانده میگه میدونم حمله است، من به مادرم گفتم من براش پسر نمیشم، تازه مگه خدای جلو و عقب خط جبهه فرق داره اون باید من را محافظت کنه.
فرمانده گردان با شنیدن حرفاش: کف دو تا پایش را می بوسه و کفش هایش را به پاش میکنه، یکی از فرماندههای دیگه قمقمه محمد رضا را میبنده و بهش میگه عباسی روز قیامت از آب قمقمه ات یک کمی هم به ما بده.
بعد از حمله میبینند محمد رضا سالم داره میاد و میگه دیدید خدای همه یکی است و همه گردان به گریه میافتند.
چند روز بعدش وقتی برای امتحان از جبهه به روستا برگشت و بعد از برگزاری امتحانات دوباره عازم جبهه شد ، در زمین ام الفجر خمپاره میخوره جلوی پاش و در تاریخ ۱۳۶۶/۶/۲۳ به #شهادت می رسد.
هم رزمانش گفتند: آخرین صدایی که ازش شنیدیم یا زهرا و پدر به دادم برس بود.
حاج خانم پسرش مثل علی اکبر موقع شهادت پدر را صدا زد در حالی که پدر ش ۶ سال قبل این مسیر را طی کرده بود.
دیگه گریه امانش نداد و همه به گریه افتادیم.
حاجیه فاطمه هدایت در پایان به جمله ای به یاد ماندنی از فرزندش اشاره کرد و گفت: همیشه بهم میگفت مامان خواهرانم را جوری تربیت کن که زینب وار باشند و در شهادت من گریه نکن چون نه من عزیز تر از شهدای کربلا هستم و نه تو عزیز تر از زینب.
🥀قسمتی از متن #وصیت_نامه_محمدرضا
((اما تو ای برادرم : مواظب باش که شیطان تو را فریب ندهد و دنبال یک مشت بچه هایی که میخواهند تو را به گمراهی بکشانند نرو، سعی کن که کوشا باشی
و اما شما خواهرانم: اگر خواسته باشید یک انسان الهی باشید باید حجابتان را حفظ کنید زیرا حجاب است که به انسان انسانیت می بخشد و زینب وار زندگی کنید.))
#نام_یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو✨❤🌹
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada