روزی مجنون از روی
سجاده شخصی عبور کرد،
مرد نماز را شکست و گفت؛
مردک، در حال راز و نیاز با خدا بودم،
برای چه این رشته را بریدی ؟!
مجنون لبخندی زد و گفت؛
عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم
تو عاشق خدایت بودی،
چطور مرا دیدی...؟
#شایدقشنگ
#شایدتلنگر
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada