فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سخنان #شهیدحسن🌷
🍃در مورد اخلاص وتدبیر #درعمل🌹
❤شادی روحشان صلوات ❤
#التماس_دعا
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada
#گفتگو با خانم هدایت همسر#شهیدحسن_عباسی ومادر#شهیدمحمدرضاعباسی
فرصت را غنیمت شمردیم و به دیدار حاجیه خانم فاطمه هدایت #همسر شهید حسن عباسی و #مادر شهید محمد رضا عباسی رفتیم. حوالی ساعت ۸ صبح به روستای پیله وران از توابع براآن جنوبی (شرق اصفهان ) رسیدیم. وقتی به خانه شهید رسیدیم با استقبال گرم حاجیه فاطمه مواجه شدیم، چهره متبسم او حرفهای زیادی برای گقتن داشت. ما را به داخل اتاقی دعوت کرد که در و دیوارش رنگ و بوی دو شهیدش را می داد. مادر رشته ی کلام را به دست گرفت و از حضور ما تشکر کرد. او گفت: این اولین گفتگوی من بعد از ۳۲ سال در رابطه با عزیزان شهیدم است که از این جهت خرسندم.
حاجیه فاطمه از همسرش گفت: #شهیدحسن اولین #شهیدروستا بود. فردی متدین و وظیفه شناس که شغلش کشاورزی بود ولی در زمان آغاز جنگ ، کارگر میگرفت و سر زمین میگذاشت و صبح به بهانه باربری به اصفهان میرفت و ساعت ۱۱ شب بر میگشت.
یک روز یکی از بستگان به من گفت: میدونی حسن کجا میره؟ کسی او را با وانت پر از اسلحه دیده که سربازان زیادی دورش بودند.
تنم لرزید و وقتی قضیه را به او گفتم در پاسخ من گفت: حاج خانم خدا بزرگه، من کی باشم تو باید محکم باشی.
بعدا فهمیدم برای آموزش سربازان صبح ها از بسیج مسجد الغفور اصفهان اسلحه بار می زند و شب دوباره این اسحله ها را بر می گرداند و این کار را با وانت خودش انجام می داد.
وقتی از این کارش مطلع شدم حالا دو نفری برای رزمندهها تلاش میکردیم . یادم می آد برام آرد میآورد و من نان میپختم و با وانت میبرد برا بسیجیان …
این همسر و فرزند شهید در ادامه خاطراتش گفت: قرار بود با دوستش تریلی بخرند که منصرف شد: دلیلش را ازش پرسیدم، گفت: تصمیم گرفتم اسمم را برای اعزام به جبهه بنویسم و بالاخره اسمش را نوشت و رفت.
حاج فاطمه در پاسخ به این سوال که چه جملهای از شهید به یادتان است، گفت: بعضی وقتها بهش میگفتم من را با ۴ تا بچه میخواهی رها کنی، میگفت: ای بابا، حاج خانم اگه تو و بچهها را جلوی چشمام قتل عام کنند من از دفاع دست برنمیدارم.
نذری برای اینکه اسمش برای جبهه در بیاید
چند وقتی بود اسمش را برای اعزام نوشته بود ولی در نمی آمد مثل ابر بهار گریه میکرد و به من میگفت: شما راضی نیستی، تو باید زینب وار باشی مگه ما عزیز تر از زینب هستیم.
یه روز رفته بود امام زاده ابراهیم – در زبان محلی بهش میگند امامزاده غریب – ۱۰ هزار تومان در سال ۱۳۶۰ برا اینکه این بار اسمش برا جبهه در بیاد نذر کرده بود و به نذرش رسید و حاجت گرفت.
اولین #شهیدروستا
بعد از چند بار به جبهه رفتن آخرین بار که می خواست به جبهه برود حال عجیبی داشت: در صورتش رنگ شهادت را میدیدم ولی خودم را راضی میکردم. بعد از گذشت 12 روز از آخرین باری که به جبهه رفت یعنی در تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۶۰ در #چزابه به شهادت رسید. در یک روز بارانی ۵ روز بعد از شهادتش آمبولانس پیکر پاکش را به روستا آورد. انگار شهادتش مشوق همه شد تا به جبهه بروند. قبل از رفتنش قسمم داده بود که براش گریه نکنم تا کسی ببینه چون عزیز تر از حضرت زینب نیستیم .
حاجیه فاطمه به عهدش هنوز پایبند بود و بغضش را فرو میبرد.
در ادامه بیان کرد: وصیت نامه حسن را گم کردم و فقط جلد روش را دارم و سفارش اون برای اینکه محکم باشم و از حضرت زینب درس بگیرم یادم هست.
#روحشان_شاد🕊
#نام_یادشان_گرامی
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سخنان #شهیدحسن🌷
🍃در مورد اخلاص وتدبیر #درعمل🌹
❤شادی روحشان صلوات ❤
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada