خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد
جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن
زیبد آنرا که چنین شکل و شمایل دارد
#عبید_زاکانی
┏━━🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸@jomlatzibaa
┗━━━🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کانال جملات زیبا
.
🌸🍃🍂🌸🍂🍃🌸
🌸گــهی بر یاد آن گل میشدم مست
🍂گــهی چون سرو بر سر میزدم دست
🌸خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی
🍃بود کز وصـــل او یابم نشـــانی
🌸در این حســرت ز حد بگذشت سوزم
🍃در این ســـودا به پایان رفت روزم
🌸شب آمد باز دل بر غم نهــــادم
🍂زمام دل به دست غصـــــه دادم
#عبید_زاکانی
🌸🍂🍃🌸🍃🍁
💫✨@jomlatzibaa✨💫
🔴 يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند .
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟
گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس
می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .
مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .
فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :
اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .
از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند .
بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :
خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
#عبید_زاکانی
✨🍃
💕 #حکایت_اندکی_تفکر
قلمی از قلمدان قاضی افتاد
شخصی که آنجا حضور داشت
گفت:
جناب قاضی کلنگ خود را بردارید
قاضی خشمگین پاسخ داد:
مردک این قلم است نه کلنگ
تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت:
هر چه هست باشد
تو خانه مرا با آن ویران کردی...
#عبید_زاکانی
@jomlatzibaa