eitaa logo
⸤جُملــکس" شعر" تم " پروفایل" والپیپر " ⸣ ⸤🇵🇸
22.9هزار دنبال‌کننده
78هزار عکس
9هزار ویدیو
248 فایل
⸤﷽⸣ • - جنابِـ‌سعدی‌مۍفرمان‌؛ بَرخیز‌کھـــ‌شعر‌ِمن‹طُ›‌را‌میخواهَد💛˘˘! - خَط‌خطۍ‌های‌ِیک‌پریشان🌸( .. . .. تَبلیغات‌ِپُربازدھ🌿↓' https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab . انتقاد پیشنهاد↓' eitaa.com/niai73 . • ارسال مطالب : @Admin_mas
مشاهده در ایتا
دانلود
⸤جُملــکس" شعر" تم " پروفایل" والپیپر " ⸣ ⸤🇵🇸
#پارت5 بیحال روی صندلی ماشین خوابیده بودم که با شنیدن صدای خواهرش چشم باز کردم _الو! _این وحشی بازی
💞 دختری تنها ،پسرعمویی عاشق و وحشت مادری از حضور دختر هووی خود در کنار پسرانش... حس زیبای عشق ،هیجان ،غم و شادی رو با رمان بهار تجربه کنید. رمانی بر اساس
🌾 رمانی بر اساس ♨️ کاری از نویسنده ی رمان زیبا و پرخاطره ی ✴️ به همسرم نگاهی کردم و روسری رو گرفتم. دست به دیوار گرفتم و ایستادم. اتاق کمی چرخید. چشم‌هام رو بستم و تکونی به سرم دادم و بازشون کردم. تصویر اتاق ثابت شد. دستش پشتم نشست. -خوبی؟ سر تکون دادم. روسری رو سر کردم و به طرف در رفتم. دستم به طرف دستگیره رفت و هنوز توی هوا بود که صداش متوقفم کرد. -موهات رو بکن تو! متعجب نگاهش کردم و دستم به طرف روسریم رفت. -همیشه باید یه سانت از موهات معلوم باشه! روسریت رو یکم بکش جلو. این لحنش جدید بود. قبلاً هم بهم گفته بود که روسریم رو جلو بکشم ولی اینبار شکل گفتنش فرق داشت. یه جور حس مالکیت داشت که دلم رو می‌لرزوند. http://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ﹝@Jomlax