بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد. بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد. بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد. بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را میبافد. بلد بود موهایش را ببافد. بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود. بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشهای بریزد كه رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد؛ چون همهی اینها را معشوقش دوستتر میدارد. بلد بود معشوقش را دوستتر بدارد. بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه میکند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد.
همهی اینها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد. بلد نبود دوست داشته شود. بلد نبود خودش را رها کند. بلد نبود بشود همهچیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود. برای همین هم قاشقها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانهی بیصدا. برای همین بود که گلفروشهای توی خیابان، حتی نگاهش هم نمیکردند.
#حسین_وحدانی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
#توئیت 🖇♥️
حال الان هممون، همونیه که
#معصومه_صابر گفته:
" آدم چقدر خالیست از خودش،
وقتی پُر است از یاد کسی... "
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
بعضی وقتها چند تا گل یاساز توی باغچه میچیند و
میگذارد لای موهایش
یک بار گفتمش:
"عزیزم کاش من یاس بودم خوشبهحال یاسها"
#مصطفی_مستوری
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
بی تو این شهر
دگر حوصله ای نیست مرا ...
#رومینا_معین زاده
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
نه طبق مُد دوستت دارم
نه به حکمِ سُنّت!
همه چیز بنا بر فطرت است
«خوبها» دوستداشتنیاند
مثلِ تو...
♥️🙃
#یغما_گلرویی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
#توئیت 🖇♥️
ولی همهی دلیل تنهایی رو
#ابوسعیدابوالخیر جا داده توی یه بیت، اونجا که میگه:
" آنکس که خریدار بدو رأی م نیست. وانکس که بدو رأی خریدارم نیست"
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
دختری که عاشقش بودم، چشمهای ترسیده ی درشتی داشت.
وسطهای صامپزخانه بود که خودم را رساندم کنارش و زیرلب گفتم دوستت دارم آذر. سرش را چرخاند و نگاهم کرد.
نه فقط او که همه کوچه. حتا باجه زرد تلفن، مشتریهای سلمانی با ریشهایِ کفی نیمه تراشیده و زن های روبندهدار و زنبیل قرمزِ صف نان مشهدی.
انگار یکی دکمه توقف دنیا را زده بود.
صدای خودم توی سرم میپیچید که دوستت دارم آذر.
یک آن، چادرش سُر خورد روی شانه و چشمم افتاد به موهای خرماییش که گوجهای بسته بود، به خالِ قهوهای کوچک زیر لاله گوش و به کُرکهای بوری که انگار از کمرش راه گرفته بود و دویده بود توی گردنش.
آب دهانم را که قورت دادم، نگاهم چرخید توی چشمهای سیاهش.
که سیاه سیاه هم نبود انگار. قهوهای بود. قهوهای سوخته. لبهاش نه بازِ باز بود، نه بسته بسته.
انگار میخواست چیزی بگوید و نه. مرز باریک سرخی بود میان خوف و رجا.
چادرش را سر کشید و رفت توی باجه. گوشی را برداشت. سکه انداخت و شماره گرفت. چه باید میکردم؟ میرفتم؟
میماندم؟ نگاهها داشت بیچارهام میکرد. رفتم تا ته کوچه.
رسیدم به خیابان. بعد به چهارراه. اما آن چشمهای درشت ترسیده و کرکهای بور و قهوه ایِ کوچک زیر لاله گوش از جلوی چشمم نمی رفت.
هر چه رفته بودم را برگشتم. دعا میکردم هنوز توی باجه باشد. که بود. داشت با کسی حرف میزد. ایستادم جلوی در. نگاهش که به من افتاد، به آدم پشت خط گفت «باشه. میبینمت.» تلفن را قطع کرد. دوباره سکه انداخت و الکی انگشتش را روی شمارهها سُراند.
گفت «کجا رفتی پس؟» گفتم «با منی؟» سر تکان داد و دهنیِ سیاهِ گوشی را چسباند به لبهاش. پرسید «خونتون تلفن دارین؟» گفتم «نه.» گفت «پس چیکار کنیم؟» چهکار باید میکردیم؟ دلم ریخت. گفت «فردا ساعت سه بیا همینجا.» گوشی را گذاشت و دوید بیرون.
من رفتم توی باجه. گوشی را برداشتم والکی سکه انداختم و شماره گرفتم وجای لبهاش را بوسیدم.
فردا و همه فرداها هم رفتم آنجا. آذر، گوشی را برمیداشت و با من حرف میزد. منی که ایستاده بودم پشت قاب های مربعی زردِ باجه که شیشه نداشت.
دیروز که برگشته بودم به محله قدیمی، دیدم باجه هنوز آنجاست. زنگ زده و رنگ پریده و قراضه. تلفن هم نداشت. رفتم تو. لای فحشها و شمارهها ویادگاریها، دنبال دست خطش گشتم. هنوز همانجا بود. با نوکِ کلیدش کنده بود که هیچ وقت تنهات نمیذارم مرتضا.خوب یادم است که بعدش، چند باری دهنی گوشی را بوسید و لُپ من خیس شد. آخرهای آذر بود و باد پورههای برف را میریخت توی یقهام...
#مرتضی_برزگر
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
سرد است هوا بی تو
دستانت کجایند؟
#محمد_خسروابادی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
وقتی بانو هایده میگه اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام میرسم، بلند باهاش میخونیم، دلمون اب میشه و یه نفره که همش تو فکرمونه اون یه نفر، اونو بچسبید ول نکنید ...!
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
voice.ogg
141.2K
Hojat Ashrafzadeh | Kaman Abroo
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
⸀💭🤍˼
یکی تو فکر عشقه
یکی تو فکر یاره
یکی همیشه مست و
یکی منم
که همیشه داره پست میذاره😎😂
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
#توئیت 🖇♥️
تنها دیالوگی که #نقی_معمولی داشت و به زندگیما میخورد این بود که میگفت:
" دارم به قهقرا میرم من فقط بذارید “برم” من "
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
حرف حرف عشق اول و دوم و سوم نیست؛
گاهی ممکنه آدم به چندتا آدم اشتباه بر بخوره، یعنی چند بار از ته دل و صادقانه با کسی رابطهای رو شروع کنه اما حکایت حکایت
"خر چه داند قیمت نقل و نبات" بشه؛
ما که مقصر بی وجدان بودن دیگران نیستیم؛
بحث اصلی سر اینه که وقتی حتی برای بار هزارمم شروع میکنی همه اتفاقات گذشته رو فراموش کرده باشی.
کمی ناراحت کنندست اما باید گفت خیلی از این عاشقانههایی که میبینیم پوشالیه!
عشق واقعی اونه که وقتی بغلش میکنی نه فکر تو نه فکر اون جای دیگهای نباشه؛
عشق واقعی وقتی اتفاق افتاده که اگه تنشو بو میکشی فقط بخاطر عطر تن همون فرد باشه نه عشق قبلیت.
اصلن به خودت ایراد نگیر، وقتی جمعیت آدمای بی وجدان و بی تعادل رو به افزایشه کاملا طبیعیه که چندبار بازی بخوری،
اما تو دنبال عشق باش؛
مطمئنم که یه روزی پیداش میکنی...
#حامد_رجب_پور
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
مامان بزرگم همیشه میگفت
دلخوریهای ریز ریز
بی مهری های بزرگ میاره
خدا بيامرز راست ميگفت
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
آدم توی اعصاب خوردی هاش،
در اتاقو میکوبه بهم،
چارتا داد هم میزنه و
گوله میشه حد فاصل دیوار و تخت و کمد،
ولی بازم گوشش به دره که یکی بیاد در بزنه ببینه چی شده.
میخوام بگم آدم همیشه نیاز داره یکی نگاهش کنه از بیرون،
وگرنه که درو محکم نمیبست
می بست ؟
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
اگه دیدی کسی به خاطر چیزای کوچیک از دستت ناراحت میشه
بدون خیلی دوستت داره :)
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸