eitaa logo
⸤جُملــکس" شعر" تم " پروفایل" والپیپر " ⸣ ⸤🇵🇸
22.9هزار دنبال‌کننده
77.7هزار عکس
9هزار ویدیو
248 فایل
⸤﷽⸣ • - جنابِـ‌سعدی‌مۍفرمان‌؛ بَرخیز‌کھـــ‌شعر‌ِمن‹طُ›‌را‌میخواهَد💛˘˘! - خَط‌خطۍ‌های‌ِیک‌پریشان🌸( .. . .. تَبلیغات‌ِپُربازدھ🌿↓' https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab . انتقاد پیشنهاد↓' eitaa.com/niai73 . • ارسال مطالب : @Admin_mas
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🍁 تبلیغات موقت🍁
🔥۴۰٪ تخفیف نساجی بروجرد برای پارچه، روتختی، رومبلی، حوله و ... ‼️ تحویل درب منزل🚚 https://bit.ly/3cYV1cW https://bit.ly/3cYV1cW انتخاب با شما👆🏾تحویل درب منزل با ما👆🏾
‌ از ما گذشت باید به ابر بیاموزیم تا از عطش گیاه نمیرد باید به قفل‌ها بسپاریم با بوسه‌ای گشوده شوند بی ‌رخصتِ کلید. 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‌ کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
🔴فـــوری 🚫بعد از سانسورهای حالا ♨️سانسور قسمت نامناسب سریال !😳 📺 انتشار قسمت نامناسب توسط یکی از بازيگران این سريال که باعث اعتراض همه شد...😳 https://eitaa.com/joinchat/1938423856C71dff1701b ▪️صحنه هایی که واقعا در شأن صدا و سیما و خانواده های ایرانی نیست ❌ خودتون ببينيد و قضاوت کنيد👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1938423856C71dff1701b
هدایت شده از 🍁 تبلیغات موقت🍁
–تعلل کرد. خجالت می‌کشید دستش را داخل جیبم ببرد. با تشر گفتم: –الان وقته خجالت نیست زود باش. با گفتن ببخشیدی دست برد و از داخل جیبم چند اسکناس برداشت. –نصفش رو برای امدن خودتون گذاشتم. بعد شروع به گریه کردن کرد. –فقط تو رو خدا بیایید. –باشه، فقط فکر کن مسابقه‌ دو هستیا. با گریه سرش را به کمرم چسباند. احساس کردم لباسم را بوسید و گفت: –به امید دیدار. دلم تکان خورد. برگشتم به طرفش، از چشم‌هایش مثل چشمه اشک می‌جوشید. دید من هم تار شد، گفتم:http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe رمان انلاین عاشقانه😍❤️
‌ زلـف آن است که بی شانه دل از جا ببرد 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‌ جانان من سفر کرد با او برفت جانم ... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‌ هیچ عیبی نیست، ما را نیز گاهی یاد کن... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‌ مرا وامی است در گردن که بسپارم به عشقش جان 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‌ مرگ را دیده‌ام من در دیداری غمناک ‌... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‌‌ زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم ... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
هدایت شده از 🍁 تبلیغات موقت🍁
♨️📛 به اجبار خانوادم مجبور شدم بیام جلوی در برای بدرقه خواستگار کزاییم همین که خواستم دسته گل رو از پسره بگیرم چشمم توی چشمای خشمگینش قفل شد رنگم زرد شد. نه این امکان نداشت استادم اینجا چی میخواست. -:نگو که اون دختر همچی تموم که خانوادم میگفتن تویی!! از حرص این کلمه پاشو با حرص لگد کردم و لبخند مصنوعی زدم و گفتم خوش اومدین. با لرزیدن گوشیم گل رو روی میز گذاشتم و به اسم صفحه زل زدم واایی پسر عموم بود پیام داده بود امشب میاد اینجا دلش برام تنگ شده. خدایا این الان بیاد اینجا خواستگارا رو ببینه خون بپا می‌کنه همین که زنگ خونه به صدا دراومد رنگم زرد تر از قبل شد.... 👇♨️ https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b