پشت چراغ قرمز، توی ماشین نشستهام.
از ماشین بغلی خانمی میگوید: توپ تانک فشفشه، آخوند باید گم بشه.
محل نمیگذارم.
دوباره میگوید.
صورتم را با لبخندی برمیگردانم تا نیمرخم را ببیند.
با کناریهایش پچپچ میکند.
چراغ سبز شده. در حال راهافتادن، داد میزند تا من بشنوم و خوشحال است که دارد فرار میکند. انگار من نیروی امنیتیم یا گونی با خودم دارم.
به حالش غصه میخورم. وقتی میروند میبینم خودروشان هم پراید است، مثل خودم.
خندهی تلخی دارم.
خب، چرا گم شوم؟ کجا بروم؟ مگر کجا را دارم غیر از همین وطن؟
#انقلابیهای_۵۷ همه مردم را با خودشان همراه میکردند، حتی نیروهای نظامی را. حتی آنها شاه را هم بیرون نکردند، بلکه میخواستند برش گردانند تا محاکمه شود.
ولی اینها همه را جدا میخواهند. حالا اگر من این لباس را نپوشم میتوانم بمانم؟ مگر این لباس چیست؟ مگر ایرانیتر از لباس من هم وجود دارد بین مردم؟ دنبال چه هستید؟ مگر صاحبان همین لباس نبودند که ایران را دوباره یکپارچه و احیاء کردند؟ مگر مردم ایران سالها به پشتیبانی همین آخوندها این کشور را حفظ نکردند؟ دنبال چی هستید؟
من که میدانم بهزودی اکثر همین خانمها با گشایش دریچهای از وجهالله، اشکریزان به اشتباهشان پی خواهند برد، ولی دلم برای گرفتاری مردمم در چنگال جهالت میسوزد.
برای خودم هم ناراحت نیستم. از اول که آخوند شدم، پی فحشخوردن را به تن مالیدم. هرچند آنچه از محبتهای مردم دیدم، قابل مقایسه با بیادبیها نبوده.
بگذریم.
https://eitaa.com/jorenush/276