eitaa logo
موسسه جامعةالقرآن الکریم
3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
1هزار ویدیو
32 فایل
🍂 کانال رسمی موسسه جامعة القرآن الکریم و اهل البیت علیهم السلام 🍂 🌱 شامد: 1-1-695278-61-3-1 🌟 ارتباط با کانال: @jqkadmin 🌟 بانک تلاوت قرآن: http://www.tartil.org/
مشاهده در ایتا
دانلود
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۵) 🔸آبلیمو توی لیوان آب میریزم و به بیرون نگاهی می انداز
📚روی ماه خداوند را ببوس(۶) 👨‍🦱پسر جوان انگار دارد برای دختر داستان هیجان انگیز تعریف می کند دست هایش را در هوا تکان میدهد وشکلک در می آورد دختر ریسه می‌رود. مهرداد با دستمال لب هایش را پاک می کند و می گوید درباره چی هست ؟قرار تحلیل جامعه شناسانه ای باشد از علت خودکشی دکتر محسن پارسا که دو سال قبل خودش رو ازیک ساختمان پایین انداخت .🔍سازمان پژوهش‌های اجتماعی پیشاپیش پایان‌نامه را خریده قراره تا سه ماه دیگه تحویل بدم 😉بعد هم دنیا را چه دیدی شاید یک جولیای ایرانی برای خودم دست و پا کردم راستی چرا جولیارو نیاوردی خیلی دلم میخواد ببینمش.چهره مهرداد به وضوح در هم میره ):دستاش رو ستون سرش میکنه و شقیقه هاش رو با کف دست فشار میده می‌گویم حالت خوبه؟ می گوید دخترم الان چهار سال داره دو سال پیش مادرش سرطان گرفت و وضع روحی اش باز هم بدتر شد جولیا میگه بهترین فرض اینه که خدایی در کار نباشه❗️چون فقط در این صورت مجبور نیستیم گناه وجود بیماری های لاعلاج را به گردن او بیندازیم جولیا میگه این منصفانه نیست که انسان در زندگیش با مانع هایی روبرو بشه که نتونه آنها را از میان برداره.می‌گویم حالا چطوره؟میگه آدم وقتی میمیره چه چیزی از دست میده که آدمهای زنده هنوز اون رو از دست ندادند فرق یک مرده با زنده در چیه!؟ اصلا دلم نمیخواد چیزی حدس بزنم .ادامه می‌دهد جولیا تا آنجا که انسان میتونه به مرگ نزدیک بشه اما هنوز زنده بمونه به مرگ نزدیک شده 🥺 خشکم می زند و لقمه در دهانم نمی چرخد از اینکه به طرز احمقانه ای گفتگو را به اینجا کشاندم از خودم متنفر می شوم. مهرداد میزنه زیر گریه..... ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۶) 👨‍🦱پسر جوان انگار دارد برای دختر داستان هیجان انگیز تعریف
📚روی ماه خداوند را ببوس(۷) ⌚️چند لحظه ساکت می مانم و بعد می گویم خودت معنای زندگی رو بهتر از من میدونی زندگی یعنی همین نمیخوام دلداریت بدم اما گاهی چیزهایی در زندگی ما اتفاق میفته که نمیتونیم ازشون جلوگیری کنیم میفهمی❓به چند میز آن طرف تر نگاه می کنم دختر و پسر رفتند و پیشخدمت روی میز خالی آنها دستمال میکشد. 🌒به آپارتمانم که میرسم شب از نیمه گذشته مهرداد را با همان حال به هم ریخته اش پیش مادرش گذاشتم.هنوز در فکر جولیا و حرفهایش هستم در فکر مهرداد در فکر دختر ۴ ساله مهرداد که حتی یادم رفت اسمش را بپرسم.🌡احساس می کنم بدنم دارد داغ می‌شود پنجره‌ها را باز می کنم و روی تخت ولو میشوم بعد آنقدر به دکتر محسن پارسا فکر می کنم تا به خواب میروم نمیدانم چه ساعتی است که مثل دیوانه ها از خواب میپرم و می نشینم 🔥گرما از چشمها و دست و پیشانیم بیرون میریزد انگار تکه ذغالی یا خرمنی یا جنگلی از درون گر می‌گیرد و پایانی ندارد عرق می کنم عطش دارم دستم را به سمت لیوان دراز می کنم ولیوان دور می شود و دور می شود.🛌به پشت روی تختخواب میفتم چه شب نحسی چرا صبح نمی شود دستمال خیسی روی پیشانیم میچلانم قطره ها سرازیر نشده تبخیر می شوند.من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکرده ام ❗️باید قبل از مردن ناخن هام را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیارهای در زمین حفر کرده باشم👈 اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم اما من نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم نمی خواهم مثل بیشتر آدم ها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند در تاریخ بی خاصیت باشم نمی خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم👉 آخ کجاست؟ مونس کجاست....؟ ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۷) ⌚️چند لحظه ساکت می مانم و بعد می گویم خودت معنای زندگی
📚روی ماه خداوند را ببوس(۸) خوش به حال محسن پارسا. 👨‍🎓دانشجوی بدبخت اگر نتوانی مرگ یک آدم را معنا کنی برای چه زنده ای؟ مدرکم شغلم شهرتم عشقم و آینده ام به یک مرده گره خورده هیچ وقت این همه خوشبختی در یک نقطه جمع نشده بود آن هم در یک مرده ❗️ چرا دکتر محسن پارسا استاد و فیزیکدان برجسته معاصر ناگهان باید به طبقه هشتم یک برج ۲۰ طبقه برود و خودش را مثل یک عاشق پیشه احساساتی روی آسفالت پرت کند؟! بدبخت حالا اگر نتوانی برای این سوال یک پاسخ علمی و جامعه‌شناسانه پیدا کنی مدرک دکترا را نخواهی گرفت،به شهرت نخواهی رسید و آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که برای خودش وجود داشته باشد تنهاست 📍و من از تنهایی میترسم📍 چند روز است که به روزنامه آگهی دادم هر کسی درباره دکتر پارسا و علت خودکشی اش اطلاعات مفیدی دارد با دفترم در سازمان پژوهش‌های اجتماعی تماس بگیرد⏳ کمتر از سه ماه وقت دارم کارها به کندی پیش می رود همه اطلاعاتم از چند سطر بیشتر نمی شود محسن پارسا ۳۴ ساله،مجرد فارغ التحصیل از دانشگاه پرینستون در رشته فیزیک کوانتوم سابقه چهار سال تدریس در دانشگاه های داخلی کشور تالیف ۴ کتاب علمی در زمینه فیزیک بسیار منظم اصولی و تا حدی سخت‌گیر با استعداد های فوق العاده و نبوغ عالی دانشجویانش اما دل پر دردی از شیوه تدریس او داشتند از طرح سوال های پیچیده امتحانی گرفته تا خست بیش از حد او در دادن نمره 🤦‍♂ بعضی از دانشجویانش از اینکه پارسا سربه نیست شده خوشحال هم بودند این همه چیزی بود که از دکتر پارسا به دست آوردم.... ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۸) خوش به حال محسن پارسا. 👨‍🎓دانشجوی بدبخت اگر نتوانی مرگ ی
📚روی ماه خداوند را ببوس(۹) 🍔ساندویچ را از کیف بیرون می آورم و یادداشت های مربوط به تحقیق را روی میز میریزم برنامه هفتگی پارسا را از میان آنها بیرون می آورم و یه گاز به ساندویچ میزنم📆 تقویم روی میز را روی ۱۷ مهرماه روزی که پارسا خودکشی کرد می‌برم هفدهم مهر ماه چهار شنبه بود و طبق برنامه درسی اش باید ساعت ۲ بعد از ظهر آنروز کوانتوم تدریس کرده باشد. به این فکر می افتم که با همه دانشجویانی که روز چهارشنبه سر کلاس کوانتوم حاضر بودند صحبت کنم شاید پارسا در آن جلسه آخر درباره انگیزش از این کار سر کلاس حرفی زده یا اشاره کرده باشد شاید سرنخی پیدا شود! ☎️تلفن زنگ می زند +سازمان پژوهش های اجتماعی بفرمایید. -هنوز اونجایی؟ +سایه تویی؟ -اونجا چیکار می کنی نکنه هنوز داری درباره اون دکتر فکر می کنی گفتی اسمش چی بود؟+ پارسا محسن پارسا رو به راهی؟-می خواستم ببینمت.+ بعد از ظهر هفت بهشت چطوره؟ -خوبه به شرطی که درباره پارساحرف نزنیم. ساعت ۵ منتظرتم.📞 گوشی را می گذارم وبه فهرست ۱۹ نفره دانشجویانی که در آخرین جلسه دکتر پارسا حضور داشتند خیره میشوم وتکه ای از ساندویچم را می بلعم. 🔺🔻دوباره تلفن زنگ می زند به سرعت گوشی را بر میدارم دختری با صدای مقطع به انگلیسی صحبت می کند دستپاچه و سریع و جویده.به انگلیسی شکسته بسته برایش توضیح می‌دهم که شماره را عوضی گرفته اما دخترک مثل رادیو فقط حرف می‌زند و نمی شنود🔹...بعد او در زد اما من در را باز نکردم و اصرار کرد و باز هم اصرار کرد اما من همچنان در را بسته نگه داشتم بعد به التماس افتاد من اعتنا نکردم. می‌خواست من را روایت کند اما من گفتم این تو هستی که باید روایت شوی نه من. بعد گفت من پاک گیج شده ام. مثل ماندن در بزرگراهی که هزار جاده به آن منتهی می‌شود. راه را گم کرده اما با سماجت می‌خواست مسئله را حل کند و البته که حل نکرد و نمیتوانست حل کند و این وضع مرا به خنده می‌انداخت.بعددخترک گریه اش گرفت و گوشی را گذاشت.🔹با تعجب گوشی را میگذارم.لفاف کاغذی دورساندویچ را توی سطل می اندازم..... ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۹) 🍔ساندویچ را از کیف بیرون می آورم و یادداشت های مربوط به ت
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۰) 🗞روزنامه ای میخرم و روی نیمکت سنگی پارک مینشینم سوز سردی می آید پارک خلوت است روزنامه را ورق میزنم کاهش نرخ ارز تخلیه چاه تدریس خصوصی مبانی فلسفی پست مدرنیسم تسلیت درگذشت آقای حاجیان سفر به یونان با جهان تور🐱 گربه ای از جلوم به سرعت می گذرد و کمی آن طرف‌تر زیر درختی با ترس اطرافشُ نگاه می کند تکه گوشت به دندان گرفته و دنبال جای بی خطری برای خوردن آن می گردد از درخت بالا می رود و روی یک شاخه با حالت نامتعادلی خودش را نگه می دارد تا از خوردن آن فارغ شود هرچه نگاه می کنم گربه دیگری که او را تهدید کند آن اطراف نمی بینم سر در نمی آورم که گربه چرا اینقدر نگران است🤔 با خودم فکر می کنم چرا حیوانات برای زنده ماندن باید با ما آدم ها بسوزند؟ 📍چرا خلقت این همه شلوغ است سگ ها گربه ها موش ها مورچه ها درخت ها دریا ها ستاره ها آدم ها آدم ها آدم ها...📍 +سلام یونس خیلی وقته منتظری ؟_سلام من تازه اومدم +میخوای بریم یونان _یونان؟!اینجا تو روزنامه نوشته.سایه کنارم می نشیند این طور که تو خونسردی فکر نمی کنم تا ۱۰ سال دیگه ابرقو هم بریم چه برسه به یونان🇬🇷 روزنامه را روی صندلی می گذارم این دیگه تقصیر باباته که تا دکترا نگرفتم نمیزاره باهم ازدواج کنیم.👛 سایه آینه کوچکی از داخل کیفش بیرون می آورد و به نقطه‌ای از صورتش خیره می شود. من کاری به حرفهای بابام ندارم اما الان نزدیک یک ساله که پایان نامت رو ننوشته ای اون اوایل که چند بار موضوعش رو عوض کردی و بعد هم که یکی رو انتخاب کردی استادت نپذیرفت 📰روزنامه را روی نیمکت می گذارم و به گربه بالای درخت که حالا لقمه اش را بلعیده نگاه می کنم زیر لب می گویم شعورش را نداشتند که پایان نامه من را بفهمند❗️ +می گویم تو با پایان نامت چه کردی گفتی درباره چه بود؟ _مکالمات خداوند و موسی ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۰) 🗞روزنامه ای میخرم و روی نیمکت سنگی پارک مینشینم سوز سرد
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۱) 🔘چشمم به آگهی تسلیت همسر آقای حاجیان می افتد که حالا روی نیمکت وزیر کیف سایه فقط قسمتی از آن پیداست❗️دیر وقت است که به آپارتمانم میرسم کوفته و بی رمق توی این چند روز به اندازه همه عمرم راه رفته حرف زده و یادداشت برداشته ام سوال کرده و جواب نگرفتم خسته شدم. 🍎سیبی از تو یخچال برمیدارم و دکمه نوار ضبط شده منشی تلفنی را فشار می دهم 💬سلام آقا می خواستم بگم که آدم واقعا باید بیکار باشه که به جای یک تحقیق علمی وقتش رو پای این جور کارها تلف کنه حداقل به جای یک مرده روی زنده ها تحقیق کنید.... سلام یونس چند باره که زنگ میزنم و نیستی وقت کردی با من تماس بگیر چند سوال درباره پایان نامه م دارم ❣دوستت دارم سایه.....سلام یونس مهرداد هستم کار خاصی ندارم دلم گرفته بود و می خواستم چند کلمه حرف زده باشم فرصت کردی تماس بگیر. گازی به سیب میزنم و روی کاناپه ولو میشوم. 🔍پیدا کردن ۱۷ نفر از ۱۹ دانشجوی جلسه آخر کلاس دکتر پارسا پاک خسته ام کرده چیز زیادی دستگیرم نشده چند تا از دانشجوها می‌گفتند که چیزی به خاطرشان نمانده و چندتایشان می‌گفتند که پارسا آن روز کمی غمگین به نظر می‌رسیده اما در این نکته که پارسا نسبت به ترم های قبل مهربون تر شده بود تقریبا همه دانشجوها توافق داشتند 👥حالا فقط دو نفر از دانشجوها باقی مانده اند که باید آنها را ببینم یکی شهره بنیادی نامی که به دانشگاه اصفهان منتقل شده و دیگری مهتاب کرانه که این ترم را مرخصی گرفته است.🔔 تلفن زنگ میخورد سایه است می خواهد بداند 🔸وقتی خداوند از توی درخت در بر موسی تجلی کرد و به او گفت که کفش هایش را بیرون بیاورد منظورش از بیرون آوردن کفش ها دقیقا چه بوده است می پرسد: آیا بیرون آوردن کفش ها مفهوم نمادین دارد⁉️می‌گویم چه اهمیتی دارد گمونم آنچه مهمه اینه که خداوند با موسی تکلم کرده و موسی تنها بشری است که صدای خداوند را شنیده همین میگوید:چون کفشا ابزار سفر و رفتن اند. به نظر من آیا کندن آنها به نوعی اشاره به رسیدن و وصل نیست؟سیم تلفن را لای انگشتانم حلقه می‌کنم و روی صندلی می نشینم میگویم شاید......🔸 ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۱) 🔘چشمم به آگهی تسلیت همسر آقای حاجیان می افتد که حا
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۲) 📌اما سایه چیزی بیشتر از شاید می خواهد می خواهد او را مطمئن کنم که تعبیرش درست است نمی توانم کمکش کنم (دست کم این روزها نمی توانم هیچ دلیل قانع کننده‌ای نه برای اثبات و نه برای انکارش فعلاً نمی شناسم و شک مثل آونگی دائم مرا به سوی ایمان و کفر می برد و می آورد) پیداست که حرف زدن درباره موضوعی مثل مکالمات خداوند و موسی تا چه حد برایم ناخوشایند و کسالت بار است سایه بازهم اصرار می کند تا شاید پاسخ بهتری بشنود برای فرار فکری مثل برق تو کلم جرقه میزند می گویم: شاید علیرضا چیزی در این باره بدونه میخوای فردا از او بپرسم قبول می‌کند شب بخیر می گوییم و گوشی را می گذاریم. انگار که منتظر شنیدن دیدن دوباره صدای زنگ تلفن باشم دستم را چند لحظه روی گوشی نگه می دارم اما تلفن زنگ نمی زند🏙 لحظه‌ای به آن طرف خیابان به ساختمان روبرو نگاه می‌کنم همه پنجره‌های آن تاریک شده‌اند. ☀️صبح با تلفن مهرداد از خواب بیدار می شوم می‌گوید اگرمزاحمم نیست که می‌خواهد امروز را با من بگذراند به او می‌گویم تا نیم ساعت دیگر بیرون منزلشان منتظرم باشد گوشی را می گذارم،بلند می‌شوم و دوش میگیرم بعدبا آسانسور پایین می آیم تا برسم به خیابان ❄️ برف همه جا نشسته است توی ماشین که می نشینم به ساعتم نگاه می‌کنم نوزدهم بهمن ماه دقیقا ۷۳ روز وقت دارم تا گزارش تحقیقی را به کمیته علمی بررسی پایان نامه ها تحویل بدهم توی کوچه نسترن سوم که می پیچم مهرداد را می بینم که تا ساق توی برف های پیاده رو فرو رفته و منتظرم است تا می نشیند اولین حرفش این است که فقط می‌خواهد همراه من باشد 😀 با خنده می گویم هر همراهی تا حدی مزاحم هم هست نیست؟نمی خندد اما انگار در این باره فکر کرده باشد می‌گوید اوایل نیست اما کم‌کم مزاحم و حتی مانع هم میشه❗️به دفتر کارم در سازمان پژوهش‌های اجتماعی می‌رویم، مهرداد در و دیوار اتاق را برانداز می کند و بعد خیره می‌شود به تابلوی بالا سرم که تکه شعری است که دو سال قبل با نستعلیق ناشیانه آن را نوشته بودم ✨من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم✨ ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۲) 📌اما سایه چیزی بیشتر از شاید می خواهد می خواهد او
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۳) 🔹کنارم روی صندلی می نشیند چشمش به عکس سایه که زیر شیشه میز کارم گذاشتم می‌افتد دختر معصومی به نظر میاد کی خیال ازدواج دارید? وقتی از دست این پروژه خلاص شدم شاید سه ماه یا ۴ ماه شایدم بیشتر 👓 عینکش را از روی چشماش برمیداره و میپرسه دانشجوست? آره فوق لیسانس الهیات میخونه اونم مشغول نوشتن پایان نامشه. بالاخره دختر مذهبی گرفتی حدس می زدم توی ۹ سال عوض نشده باشی.🖊 خودکار را لای تقویم روی میزی پیدا می کنم و با خنده می گویم کاملاً غلط است سایه مذهبیه اما من به حساب نجومی که بیشتر با آن سر کار داری تقریباً نه سال نوری با آن یونس ۹ سال پیش فاصله گرفتم❗️ حالا پایان نامه اش درباره چی هست؟ 💬مکالمات خداوند و موسی اما باور کن که پیشنهاد من نبوده، 🚬سیگاری از توی کاپشن چرمی اش بیرون می آورد و آتیش می زند تا اونجا خاطرم میاد نه سال پیش رشته فلسفه را فقط به این دلیل انتخاب کردی که به قول خودت از حریم دین دفاع فلسفی کنی دود سیگارش را بیرون می دهد. چیزی می گوید که از تعجب خشکم میزند تعجبم به این خاطر است که عین این جمله را چند هفته پیش علیرضا تلفنی به من گفته بود 🗝کلیدها به همان راحتی که در را باز می کنند قفل هم می کنند مثل اینکه بدجوری در را بسته. ازش می پرسم به نظر تو اصلاً وجود داره⁉️ نگاهش به روبه‌رو است در رو میگی یا کلید را؟ 📍خداوند را میگم انگار جن دیده باشد صورتش را بر می گرداند و صاف زل می زند توی چشمام📍 ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۳) 🔹کنارم روی صندلی می نشیند چشمش به عکس سایه که
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۴) 💬 از روی صندلی بلند می شوم و می گویم به نظر تو خداوند وجود داره ⁉️ فعلا این مهم‌ترین چیزی که دلم میخواد بفهمم این سوال حتی از این تز لعنتی و دلیل خودکشی پارسا و خیلی چیزهای دیگه هم برای من مهم تره به نظر من پاسخ به این سوالِ که تکلیف خیلی چیزها رو روشن میکنه و جواب ندادن هم خیلی ها رو تا ابد در تاریکی محض نگه میداره طنین صدام اندکی بالا رفته است اما اهمیتی نمی دهم 🔸 درست روبروی من ایستاده است سرفه خفیفی می کند و می گوید :نمی دونم انگار که حرفش را نشنیده باشم 😡بیخودی منفجر می شوم میلیون‌ها انسان بدون اینکه این سوال ذره ای آزارشان داده باشه برنامه‌های هزار ساله برای عمر ۶۰_۷۰ ساله شون می‌چینند و من همیشه تعجب می‌کنم که چطور کسی میتونه بدون اینکه پاسخ قاطع و قانع کننده ای برای این سوال پیدا کرده باشه کارکنه راه بره ازدواج کنه حرف بزنه و حتی نفس بکشه چه برسد به برنامه‌ریزی‌های درازمدت... اگر نیست چرا ما هستیم احتمال ریاضی وجود پیدا کردن حیات در این سیاره که لابد بهتر از من میدونی چیزی نزدیک به صفرِ می فهمی صفر 💫 اما این احتمال در حد صفر به وقوع پیوسته و ما وجود داریم این وجود داشتن یا به عبارت دیگه تحقق آن احتمال نزدیک به صفر مفهومش اینه که اراده توانا و شعور مایل بوده که ما وجود پیدا کنیم این همان چیزی که احتمالاً جولیا را به درستی آزار می داده و صبح تا شب هم روح من رو مثل خوره میخوره..... ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۴) 💬 از روی صندلی بلند می شوم و می گویم به نظر تو
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۵) ☄️ از طرف دیگه اگر خداوندی هست پس این همه نکبت برای چیه این همه بدبختی و شرک از سر و روی کائنات میباره واسه چیه کجاست رد پایان قادر محض کجاست آن دست مهربان که هرچی صداش می زنند به کمک هیچکس نمیاد ⁉️هر روز حقوق میلیونها نفر روی این کره خاکی پایمال میشه و همه هم تقاضای کمک می کنند اما حتی یک معجزه هم رخ نمیده ((حتی یکی)) ستمگران دائم فربه‌تر می‌شوند و ضعفا در اکناف عالم یا اسیر سیل میشن و یا زلزله میاد و زمین آنها را میبلعه اگه هم جان سالم به در ببرند فقر و گرسنگی و بیماری سر وقتش میاد 👩‍🦲این همه کودک ناقص‌الخلقه تاوان چه چیزی را دارند پس میدن چه گناهی مرتکب شده‌اند که از شیرخوارگی تا پایان عمر البته اگه زنده بمونن باید باکوری مادرزادی و فلج مادرزادی و نقص عضو و هزاران عذاب دیگه سر کنند گزارش آمار مرگ و میرهای ناشی از گرسنگی را که لابد خوندی ؟ 🖐انگشتای دست هام به وضوح می لرزند ♨️ مهرداد تقریباً فریاد می کشد نمیدونم همه چیزی که در این خصوص میدونم و فکر می کنم تو هم باید بدونی یعنی باید سعی کنی که بدونی اینه که ما این شریف ترین و در عین حال محتاطانه ترین چیزی که بشر می تونه درباره این سوال وحشتناک بگه ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۵) ☄️ از طرف دیگه اگر خداوندی هست پس این همه نکبت برای چیه
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۶) 📃 جواب همه این سوال ها و صدها سوال مثل این که در برابر سوال وحشتناک تو آسون ترین سوال ها به حساب می آیند فعلاً یک چیزه نمی دانیم! علم مطمئن ترین و در عین حال صادقانه ترین ابزاری است که با فروتنی تمام به ما میگه که نمیدانیم 👈سیگار توی دستش کاملا خاکستر شده انگار سبک شده باشم نفس عمیقی می کشم و آدرس بازپرس را توی جیب پیراهن میگذارم مهرداد ته مانده سیگارش را توی زیرسیگاری می‌فشارد و هر دو از دفتر کارم بیرون می رویم توی راه رو جلوی آسانسور منتظر می‌مانیم می‌گویم تمام اینهایی که گفتی ذره ای در زندگی من تاثیر نداره ⚡️اما بود و نبود خداوند برای من مهمه اگه خداوندی وجود داشته باشه مرگ پایان همه چیز نخواهد بود و در این شرایط اگه من همه عمرم رو با فرض نبود او زندگی کنم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زدم من این خطر را با تمام پوست و گوشت و استخوانم حس می کنم⚡️ در های آسانسور باز می‌شود و ما می‌رویم داخل پیرزنی با سبدی پر از خرید روزانه توی آسانسور با دختر جوانی که کنارش ایستاده درباره گران شدن بلیت های اتوبوس حرف می‌زند 🏢 آسانسور ما را تا طبقه هفدهم جایی که پیر زن و دختر همراهش باید پیاده شوند بالا می‌برد وقتی میام پایین می آییم مهرداد موهایش را جلوی آینه آسانسور صاف می کند و می پرسد اگر خداوندی نباشد چطور ❓اگه خداوندی در کار نباشه مرگ پایان همه چیز و در آن صورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجه اش دوری جستن از با توجه به اینکه ما فقط یکبار زندگی میکنیم واقعاً یک باخت بزرگه ): ❄️ @jqk_ir ❄️
موسسه جامعةالقرآن الکریم
#حال_خوش_خواندن 📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۶) 📃 جواب همه این سوال ها و صدها سوال مثل این که در برابر س
📚روی ماه خداوند را ببوس(۱۷) 🔹طبقه همکف درهای آسانسور باز می‌شود و به طرف پارکینگ بیرون می رویم توی ماشین که می نشینیم مهرداد دوباره سیگاری روشن می کند و می گوید به هر حال این سوالیه که پاسخ قطعی اونرو اگه پاسخش مثبت باشه بعد از مرگ می فهمیم و اگر پاسخش منفی باشه یعنی اگه اصلا وجود نداشته باشه هرگز نخواهیم دانست. 🚬دود سیگارش را از پنجره بیرون می‌دهد و ادامه می‌دهد به همین خاطره که میگم سوال وحشتناکیه بعد با صدای گرفته می‌گوید جولیا به خیلی از این سوالها میگه سوالهای وحشتناک پشت سر کامیونی از تو اتوبان خارج می شوم ⛽️و به سمت پمپ بنزین حاشیه جاده می رانم کمی بعد تو ترافیک پمپ بنزین و پشت سر کامیون متوقف می شویم مهرداد رادیوی ماشین را روشن میکند گوینده رادیو آخرین خبر علمی را می‌خواند:دو کارشناس علوم کامپیوتر دانشگاه استنفورد آمریکا موفق به نوشتن برنامه جستجوگری برای اینترنت شدند که قادر است ظرف چند ثانیه بدون داشتن نشانی الکترونیکی هر روزنامه نشریه خبرگزاری و یا کتاب را جستجو کنند و برای مطالعه روی صفحه مانیتور بیاورد بر اساس این گزارش این دو کارشناس جوان برای نوشتن این برنامه که YAHOO نامگذاری شده است چهار ماه وقت صرف کرده‌اند و هر کدام مبلغ یکصد و پنجاه میلیون دلار دستمزد گرفته اند.🎙 خبر که تمام می‌شود مهرداد لبخند زیبایی می زند اول خیال می کنم به خاطر عدد نجومی یکصد و پنجاه میلیون دلار است. اما مسیر نگاهش مرا به شک می‌اندازد 🚛مهرداد محو عبارت پشت کامیون شده است درست نمی‌دانم به پایین در زنگ زده بارگیر کامیون که باخط بدی نوشته شده است: آخ که دوزخ با تو بهتر از بهشت بی تو است بی وفا نگاه می کند ⚡️یا به دو تا (یاهویی) که روی شل گیر های لاستیکی چرخ های عقب کامیون نوشته شده اند و هنوز هم از لابلای گلهای پاشیده شده روی آنها خوانده می‌شوند...⚡️ ❄️ @jqk_ir ❄️