✡ خاطرات حاخام یدیدیا شوفط و فرقهسازی #یهودیان_مخفی (2)
1⃣ روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانهی میرزا داوود در تهران نزدیک خانهی آقای #قطب بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغهنامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمدهاید اینجا چه کنید؟»
🔸گفتیم: «آمدهایم شوهرت را ببینیم».
🔸گفت: «شما خوب نیست او را ببینید #عاوون (گناه) میکنید اگر او را ببینید».
🔸گفتیم: «ما میخواهیم با او ملاقات کنیم».
🔸گفت: «خواب است».
🔸گفتیم: «حالا ساعت 9 صبح است، هنوز خواب است؟».
🔸گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند».
شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. اینها آنقدر اناالحق میگویند و میچرخند، تا میافتند. بعد از رقص #سماع خسته میشوند و به خواب عمیق میروند.
🔸زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟»
🔸گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد.
2⃣ او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانهای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطبهای قبلی به او رسیده بود.
3⃣ کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود.
4⃣ پس از چند دقیقه بهتدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقاتکنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند.
5⃣ جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانهی ما مغازهی نجاری داشت.
🔸از او پرسیدم: «میدانی من کی هستم؟».
🔸گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم».
🔸گفتم: «مردم میگویند شما معجزه میکنی! چطور مرا نمیشناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایهی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کردهام».
🔸قطب مدام میگفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمیشناسم».
🔸گفتم: «من یدیدیا هستم».
🔸گفت: «ای ی ی».
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
💠💠 واژهنامهی مطالب فوق
1⃣ #براخا
🔸 استفاده از نعمات جهان عموماً مستلزم ادای دعای ویژهای تحت عنوان «براخا» یا برکت است. قبل از خوردن هر خوراکی یا نوشیدنی، برای بوئیدنیها، پوشیدن لباس نو، انجام فریضهای که شرع آن را دستور داده است، مشاهده برخی پدیدههای طبیعی مانند دیدن اولین شکوفههای درختان، دیدن ماه نو، رعد و برق، رنگین کمان و... رفتن به سفر یا بازگشت از آن، برخاستن از بستر بیماری یا آزادی از زندان و بسیاری از موارد دیگر، همگی دعا یا براخاهای مخصوصی دارند که تحت احکام معین ادا میشوند.
2⃣ #عاوون
🔸 به معنای تقلب و دغلکاری است و 227 بار در عهد عتیق به کار رفته است. اسمهای حِط، هاتا، هاتات، پشع و عاوون و همچنین فعلهای مشابه آنها، کلمهی «گناه» را در معنای کلامی- اعتقادی نشان میدهند.
3⃣ #قدیش
🔸 نوعی از نماز و نیایش در یهودیت است كه افراد سوگوار در سال اول فوت بستگان درجه اول یا سالروز درگذشت آنها میخوانند. در متون مذهبی گفته شده است فردی که قَدّیش میگوید، باعث ارتقای روحانی والدینش میشود.
4⃣ #کتوبا
🔸 به صیغهنامه یهودیان که به صورت مکتوب است و پیش از ازدواج زوجین مکتوب میشود و پیرامون تعهدهای داماد نسبت به همسرش و اختیاراتی برای همسر در زمان مسافرت یا طلاق یا شرکت شوهر در جنگ یا ازدواج مجدد شوهر، چهارچوبها و حدودی را تعیین میکند.
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
✡️ خاطرهٔ حاخام یدیدیا شوفط از فرقهسازی #یهودیان_مخفی (٢)
1️⃣ روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانهی میرزا داوود در تهران نزدیک خانهی آقای #قطب بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغهنامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمدهاید اینجا چه کنید؟»
🔸گفتیم: «آمدهایم شوهرت را ببینیم».
🔸گفت: «شما خوب نیست او را ببینید #عاوون (گناه) میکنید اگر او را ببینید».
🔸گفتیم: «ما میخواهیم با او ملاقات کنیم».
🔸گفت: «خواب است».
🔸گفتیم: «حالا ساعت ٩ صبح است، هنوز خواب است؟».
🔸گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند».
شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. اینها آنقدر اناالحق میگویند و میچرخند، تا میافتند. بعد از رقص #سماع خسته میشوند و به خواب عمیق میروند.
🔸زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟»
🔸گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد.
2️⃣ او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانهای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطبهای قبلی به او رسیده بود.
3️⃣ کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود.
4️⃣ پس از چند دقیقه بهتدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقاتکنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند.
5️⃣ جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانهی ما مغازهی نجاری داشت.
🔸از او پرسیدم: «میدانی من کی هستم؟».
🔸گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم».
🔸گفتم: «مردم میگویند شما معجزه میکنی! چطور مرا نمیشناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایهی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کردهام».
🔸قطب مدام میگفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمیشناسم».
🔸گفتم: «من یدیدیا هستم».
🔸گفت: «ای ی ی».
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
🇮🇷👉 @jscenter