وقتی پیامی از چنلم جایی فوروارد میشه، حرفم توسط کسی تصدیق میشه، میونِ حرف زدنم کسی سرِ تایید تکون میده، تَهِ دلم گرم میشه به اینکه بقیه حتی برای یک لحظه تونستن منو درک کنن، واقعا آدمی تشنهی جرعهای درک شدن است.
تنها آدمهایی که بیقید و شرط برام کنسلن، دستهٔ "ناسپاسها و قدرنشناسها" هستن، و اون دیالوگِ نخنما شدهٔ "من که نخواستم، میخواستی نکنی" با این دیالوگ آخر دیگه به مرز جنون میرسم.
چهرههایِ شرقی رو واقعا دوست دارم، چشم و ابرویِ تیره و اغلب درشت، پوستِ گندمگون، حس زندگی توی تک تک اجزایِ چهرههایِ شرقی جریان داره.