✨﷽✨
#حکایت
✍️اربابی جرمی کرد و زندانی شد و حکم بر مرگ او صادر گشت. شب قبل از اعدام، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن اگر من نبودم آلان تو را برای نوشتن وصیت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی اگر من نبودم،الان داشتی با خانواده و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم میکنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو بر من خواهی گذاشت، هر روز هزاران بار پیش چشم تو مرده و زنده خواهم شد .https://eitaa.com/jygu9ojj
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت کفاش و سوزن کفاشی
"نمک نشناس نباشیم"
┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅https://eitaa.com/jygu9ojj
@dastanka
#حکایت*پادشاهی در شهر گذر میکرد.*
*مردی را دید که بزغالهای با خود میبرد.*
*شاه گفت : بزغاله را به چند خریدهای؟*
*مرد گفت : خانهای 🏠 داشتم، سال پیش فروختم که خانهی بهتری بخرم.*
*امسال با پول آن خانه توانستم این بزغاله را بخرم.*
*پادشاه گفت : خانهای دادی و بزغاله گرفتی؟*
*مرد گفت : به برکت پادشاهی شما،*
*سال دیگر با پول این بزغاله مرغکی توانم خرید.*
*📚 مخزن الاسرار*
*نظامی گنجوی*
https://eitaa.com/jygu9ojj
:
ما روزه شکستیم ولی دل نشکستیم.
منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد.جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج برسفره ی آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.
جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ی ما نمی نشینند و از ما می ترسند.
حلاج گفت؛ آنها روزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم، امّا دل نشکستیم..
آن شب که دلی بود، به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله، به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم، ولی دل نشکستیم!
#حکایت
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃🌸
https://eitaa.com/jygu9ojj