ساعت دو و نیم نیمهشب است.
هوا سنگین و ساکت، ورودی مرز عراق زائران نشسته بودند.
رفتیم سراغ آقای حدادی رئیس کاروان تا ادامه مسیر و برنامه ها را بپرسیم.
ایشان دعوت به مصاحبه را پذیرفتند.
ایشان با صدایی محکم شروع کردند:
«سفر ما هنوز آغاز نشده است. این فقط یک ایستگاه است، نه پایان راه. هر قدمی که برمیداریم، نه فقط جسم، بلکه روحمان را هم حرکت میدهیم. این مسیر، مسیر بازگشت به خود است.»
در ادامهی سفر، قرار است مهمان امامان معصوم در سامرا و کاظمین باشیم.
🔻یکی از ویژگی های این سفر نظم و انضباطی است که با برنامه ریزی دقیق می توان در سخنان محکم و مصمم آقای حدادی دید.
🔻از برنامههای فرهنگی میگویند، از روایتهایی که قرار است ضبط شوند، از کودکانی که در مسیر با چشمان پر از سؤال نگاه میکنند.
«ما باید پاسخ باشیم. نه فقط با کلمات، بلکه با رفتار، با همدلی، با خدمت.»
ساعت به سه نزدیک میشود.
اما در صدای آقای حدادی، نه خستگی، بلکه امید موج میزند.
«این سفر، سفری است از تاریکی به نور. و ما، فقط مسافر نیستیم ما حاملان پیامیم.»
#همپای_قافله
#رئیس_کاروان
https://eitaa.com/jz_ghafeleh
گزارش کاروان «همپای قافله» از سامرا
امروز، پس از چهار ساعت حضور معنوی در شهر مقدس سامرا، کاروان «همپای قافله» با قلبهایی آکنده از نور زیارت، نماز و آرامش روحی، این شهر را ترک کرد.
ساعت ورود به سامرا: ۱۱:۰۰ صبح
مدت حضور: حدود ۴ ساعت
فعالیت ها
🔻زیارت حرم مطهر امامین عسکریین (علیهماالسلام)
🔻اقامه نماز جماعت در فضای معنوی حرم
🔻صرف ناهار در مواکب
زائران با شور و اشتیاقی وصفناپذیر وارد سامرا شدند. فضای حرم، با طنین دعاها و زمزمههای عاشقانه، روحها را جلا داد. نماز جماعت با حضور پرشور زائران برگزار شد و پس از آن، ناهار در فضای صمیمی و آرام مواکب صرف شد. این توقف کوتاه اما پربرکت، نقطهای از اتصال قلبها به آسمان بود.
🔸حدود ساعت ۱۵:۳۰، کاروان با نظم و هماهنگی کامل، سامرا را به مقصد بعدی ترک کرد. زائران با چشمانی اشکبار و دلهایی مملو از خاطره، به راه ادامه دادند.
🔶 سامرا، با تمام شکوه و غربتش، بار دیگر نشان داد که زیارت نه فقط یک سفر، بلکه یک تحول درونی است. کاروان «همپای قافله» با توشهای از نور و معرفت، به مسیر خود ادامه میدهد تا در دیگر ایستگاههای زیارتی، این شعله را زنده نگه دارد.
#سامرا
#همپای_قافله
https://eitaa.com/jz_ghafeleh
سامرا... نفس هام تو سینه حبس شد.
وقتی از دور گنبدِ طلایی و آن دو گلدسته رو دیدم، پاهام یخ زد. انگار همهی وجودم میلرزید از هیبت اینجا. سامرا؛ شهر غربت، شهر انتظار.
🔻داخل حرم مطهر امام هادی و امام عسکری (علیهماالسلام) که شدم، نگاهم بیاختیار دنبال اون گوشهی خاص میگشت... جایی که سرداب غیبت قرار داشت.
کنار در سرداب، روی زمین نشستم. سکوتی عجیب فضا رو پر کرده بود، فقط زمزمهی دلهای شکسته به گوش میرسید. دستم رو روی سنگهای قدیمی و خنک دیوار کشیدم. همینجا... روبروی همین نقطه. میگن آخرین جایی بود که چشمهای زمینی، حضرت حجت (عج) رو دید. اشکها بیصدا سرازیر شدن. دلم گرفت، گرفت تا ته وجود.
پایین رفتم... تو سرداب.
🔻هوای خنک و سکوت سنگینش، توی رگهام میدوید. چشامو بستم. تصور کردم صدای قدمهای مبارکش رو میشنوم. اینجا همون سرداب غیبته... همون سردابی که میگن محل تولد و زندگیِ پنهانیشون بوده. دست لرزانم رو گذاشتم روی محلی که گفته میشه محلِ نمازِ ایشون هست. دلُم فریاد زد: "آقا جون! ما همین نزدیکیایم... صدایمون رو میشنوی؟"
سرداب پر از نجوای نامحسوسِ دلهای مشتاق بود. پر از نالههای آرامِ یا صاحبالزمان. بیرون که اومدم، آسمون سامرا رو نگاه کردم. انگار هر ذرهاش نوید ظهور میداد. سامرا، یادگار غیبت بود، اما پر از امید دیدار.
#دلنوشته
✍🏻بانو فاطمه پورعباس
https://eitaa.com/jz_ghafeleh
🔰زیارت مرقد امام هادی علیه السلام و امام حسن عسگری علیه السلام در قاب تصویر
#همپای_قافله
#سامرا
https://eitaa.com/jz_ghafeleh