eitaa logo
هم پای قافله ۹
457 دنبال‌کننده
334 عکس
187 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سامرا... نفس هام تو سینه حبس شد. وقتی از دور گنبدِ طلایی و آن دو گلدسته‌ رو دیدم، پاهام یخ زد. انگار همه‌ی وجودم می‌لرزید از هیبت اینجا. سامرا؛ شهر غربت، شهر انتظار. 🔻داخل حرم مطهر امام هادی و امام عسکری (علیهماالسلام) که شدم، نگاهم بی‌اختیار دنبال اون گوشه‌ی خاص می‌گشت... جایی که سرداب غیبت قرار داشت. کنار در سرداب، روی زمین نشستم. سکوتی عجیب فضا رو پر کرده بود، فقط زمزمه‌ی دل‌های شکسته به گوش می‌رسید. دستم رو روی سنگ‌های قدیمی و خنک دیوار کشیدم. همینجا... روبروی همین نقطه. می‌گن آخرین جایی بود که چشم‌های زمینی، حضرت حجت (عج) رو دید. اشک‌ها بی‌صدا سرازیر شدن. دلم گرفت، گرفت تا ته وجود. پایین رفتم... تو سرداب. 🔻هوای خنک و سکوت سنگینش، توی رگ‌هام می‌دوید. چشامو بستم. تصور کردم صدای قدم‌های مبارکش رو می‌شنوم. اینجا همون سرداب غیبته... همون سردابی که می‌گن محل تولد و زندگیِ پنهانی‌شون بوده. دست لرزانم رو گذاشتم روی محلی که گفته می‌شه محلِ نمازِ ایشون هست. دلُم فریاد زد: "آقا جون! ما همین نزدیکی‌ایم... صدایمون رو می‌شنوی؟" سرداب پر از نجوای نامحسوسِ دل‌های مشتاق بود. پر از ناله‌های آرامِ یا صاحب‌الزمان. بیرون که اومدم، آسمون سامرا رو نگاه کردم. انگار هر ذره‌اش نوید ظهور می‌داد. سامرا، یادگار غیبت بود، اما پر از امید دیدار. ✍🏻بانو فاطمه پورعباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
و بعد... راهی کاظمین شدیم. با دلی که هنوز از سرداب سامرا می‌تپید و چشمانی که سرخ بود. کاظمین... گنبدهای طلایی‌اش از دور مثل دو قطعه آفتاب می‌درخشیدن. داخل حرم امام موسی کاظم و امام جواد (علیهماالسلام) که قدم گذاشتم، موجی از آرامشِ عجیب وجودم رو شست. انگار از یک دنیای پر از انتظار سنگین، پناه آورده بودم به آغوشی امن. کنار ضریح مطهر ایستادم. نگاهم به نقوشِ طلایی و آیینه‌کاری‌های دل‌انگیز گره خورد. اشک‌ها دوباره جاری شدن، اما این‌بار اشک رهایی بود. اشک راز و نیاز با پدرانی مهربان. نذرهای قلبیم رو زمزمه کردم، انگار که به گوش کسی می‌رسه که فوری جوابم رو میده. فضای کاظمین، بوی عشق و اجابت می‌داد. بوی پناه. اینجا نور بود، گرمای حضور بود، یادآوری رحمت بی‌انتها بود. بعد از سکوتِ عمیق سامرا، زمزمه‌ی دعاهای زائران در کاظمین، مثل نوایی آشنا به دلم نشست. این دو حرم، دو ضربانِ یک قلب‌اند: سامرا یادم میندازه که چقدر دلتنگم... چقدر چشمِ به راه... کاظمین نوازشم می‌کنه، دلداری‌ ام می‌ده، و قوّت ادامه‌ی راه رو به دلم می‌ریزه. هر دو، حلقه‌هایی از زنجیره‌ی امیدم‌اند... تا روزِ موعود... ✍🏻بانو فاطمه پور عباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
سایه‌های غروب، نجف را در آغوشی طلایی فرو می‌برد. اتوبوس، با تن خسته و روحی آکنده از سبکی، پس از زیارت در سامرّا و کاظمین، کنار حرم می‌ایستد. در اتوبوس باز می‌شود. اولین قدم‌ها بر خاک نجف، گویی بر آستانهٔ بهشتی دیگر گذاشته می‌شود. گرد غبار راه، بر چهره‌هاشان نشسته، اما چشمانشان می‌درخشد؛ دریایی از شوق و حیرت. اشک‌های شبنم‌گونه، گوشهٔ چشم‌های خسته، اما لبخند رضایت را تر نمی‌کند. هوای نجف را نفس می‌کشند: بوی کهن محبت، عطر بی‌زمان ولایت. صلوات‌های آرام، زیرلب زمزمه می‌شود. و دل‌هایی که پس از زیارت دو امامِ همام، اکنون تپنده‌تر از همیشه، برای دیدار مولا آماده می‌شوند. سکوت نجف، غوغایی در جانشان برپا کرده. هر نگاه به گنبد طلایی، گویی پاسخی است به تمام نذرها و نجواهای طول راه. سنگ‌فرش‌های منتهی به حرم، گویا زیر پای این بانوان زائر، نرم‌تر، مقدس‌تر می‌شوند. "یا علی..." صدایی از ته دل برمی‌خیزد، و دیگران بی‌اختیار همراهی می‌کنند. این دو کلمه، تمام خستگی مسیر سامرا تا کاظمین تا نجف را در خود حل می‌کند. گام‌ها سبک‌تر می‌شود، اشک‌ها جاری‌تر. حالا در آستانه‌اند. آستانه‌ای که پایان یک سفر جسمانی و آغاز یک اوج روحانی است. خاک نجف، زیر پای این بانوان طلبه، گواه می‌شود بر عشق حسینی که از قم تا اینجا، با هر قدم، عمیق‌تر شده است. و حرم، چون قلبی طلایی، در انتظار تپیدن دل‌های عاشق آنان می‌تپد... ✍🏻بانو فاطمه پور عباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
در گرد و غبار محبت: یادگاری از مادری و تواضع در راه زینب(س) گرمای مشایه بر خاک مسیر می‌کوبید و پاهای خسته هزاران زائر، محبت و معرفت را قدم به قدم تا کربلا می‌کشید. در میان این رودِ خروشان، تصویری بود که چشم و دل را نوازش می‌داد: حضور مادرانه‌ی خانم برقعی. حضوری نه در برج عاج، که در دل همین خاک راه، در میان فرزندان تشنه‌اش، طلاب و زائرانِ جامعة الزهراء(سلام الله علیها). تواضعی که خاک راه را نورانی می‌کرد در ایشان نشانی از تکبر نبود. نه بازوان محافظی که فاصله بیندازد، نه نگاه بلندی که از بالا بنگرد. همپا و همگام با کوچک‌ترین طلبه می‌رفتند. چادرشان را ساده‌تر از همیشه بر تن داشتند، کفش‌هایشان غرق خاک مسیر بود، و لبخندی بر لب، گرم و پذیرا. این تواضع، تکبرِ دنیا را به سخره می‌گرفت. تواضعی که نه از ضعف، که از اقتدار ایمان و عمق معرفت می‌جوشید. نزدیک شدن به ایشان، نه ترس که آرامش می‌آورد، چون می‌دانستی با کسی روبرویی که خود را بنده‌ای از بندگانِ خدا و خدمتگزارِ این مسیر می‌داند. رفتار ایشان چیزی فراتر از رهبری یا مدیریت بود؛ سرشار از مهر مادری بود. نگاه‌هایشان مانند مادری نگران، مدام در میان چهره‌های طلاب و زائران می‌گشت. "دخترم، حال داری؟ پاهات ورم نکرده؟ آب خوردی؟" جملاتی ساده که از دلِ مادری عمیق برمی‌خاست و خستگی راه را از تنِ دخترانِ زائر می‌شست. دست‌های مهربانشان گاه بطری آبی به دست دختری خسته می‌داد، گاه شالِ از شانه افتاده‌ای را مرتب می‌کرد، و گاه با نوازشی کوتاه بر شانه‌ها، جراتِ ادامه‌ی راه می‌بخشیدند. در چهره‌ی هر طلبه و زائری، فرزند خود را می‌دیدند و این دیدن، مسئولیتی مقدس در دلشان می‌کاشت. درسی از خاکساری و محبت حضور خانم برقعی مدیر ارجمند جامعة الزهراء سلام الله علیها در مسیر مشایه ، مجسمه‌ی زنده‌ی تواضع عالمانه و محبت مادرانه بود. ایشان به ما آموختند که مرتبه‌ی علمی و اجتماعی، هرگز نباید پرده‌ای شود میان انسان و انسانیت. آموختند که رهبری واقعی، در همدردی، همقدمی و نگرانی صادقانه برای زیردستان معنا می‌یابد. حضورشان، یادآور مادران دلسوز کربلا بود، زنانی که در سخت‌ترین شرایط، مهر را از یاد نبردند. ایشان با وجود و حرکتشان در آن مسیر سوزان، پرچم مادری، تواضع و مسئولیت‌پذیری را برافراشتند و نشان دادند که محبت به اهل بیت(ع)، در خدمت به خلق‌الله تجلی می‌یابد. خاکِ پایشان نورانی باد، که در مسیرِ خاکیِ اربعین، طریقت مهر و انسانیت را به زیباترین شکل، به تصویر کشیدند. یاد و خاطره‌ی مادرانه‌ی ایشان در مسیر، همواره چون آبی گوارا بر دل‌های تشنه‌ی طلاب و زائران جامعةالزهراء سلام الله علیها جاری خواهد بود. ✍🏻 بانو فاطمه پور عباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
🔰لحظه وصال در سکوت حرم، زائران خسته اما مشتاق، آرام به سوی ضریح پیش می‌روند. هر قدم، بار سال‌ها انتظار را بر دوش دارد. چشمان خیره، دست‌ها بالا، زمزمه‌ها و اشک‌ها در هم می‌پیچند. زمان در اینجا متوقف شده؛ هر لحظه، آزمونی برای شناخت است. 🔰و آنگاه، ضریح در برابر چشم‌های منتظر می‌درخشد. دست‌ها بر فولاد سرد، پیشانی بر آستان، و دل بی‌کلام فریاد می‌زند. این دیدار، پایان راه نیست؛ آغاز دگرگونی است. جایی که دعاها شنیده می‌شوند و انسان هایی که عهدی تازه می‌بندد. ✍🏻بانو فاطمه پور عباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
حماسه‌ی سجاده‌ها در خیمه‌گاه حسین(علیه السلام) در ظلمت شب کمیل، وقتی نجوای ملائک بر فراز خیمه‌گاه حسینی می‌پیچد، طلاب جامعةالزهراء سلام الله علیها همنوا با مادر شهید کربلا، در محراب اشک و مناجات زانو زدند. نفس‌هایشان با بوی خاک کربلا می‌آمیزد و اشک‌هایشان، آیینه‌ی اسرار دعای کمیل می‌شود. چشمانشان چون شمشیرهای آخته، رو به آسمان دوخته‌است. دست‌های برآمده‌شان، نه تضرع ضعف که هجوم بندگان با‌عزت به سوی حضرت حق است. کلمات کمیل، چون تیغ‌های بران، بر جان‌هایشان فرود می‌آید و هر آیه، مشعلی می‌شود در تاریکی‌های نفس. اینان در حریم «یا حسین ابن علی»، نه ناله‌زن که فاتح‌اند. سجاده‌هایشان از تربت حسین(ع) رنگ گرفته و سینه‌هایشان طنین‌گاه «لَبَّیْکَ یَا حُسَیْن» است. اشک‌هایشان، سلاح مومن است و دعایشان، حماسه‌ی بندگی. در این شبِ بی‌قراری، طلاب زهرایی با اشک و مناجات، عهدی دیگر با امام خویش می‌بندند؛ عهدی که پایانش نه ناله، که حماسه‌ای جاودان در راه آرمان‌های حسینی است. آنها هم عهد می شوند تا آخرین قطره خون با ظالمان جهان بجنگند و حمایت خود را از جبهه مقاومت داشته باشند. ✍ بانو فاطمه پورعباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
🔰در زیر خیمه‌ات امن‌ترین جای جهان است در سرزمینی که خاکش از خون عطشناک آبیاری شده، خیمه‌هایی برپاست که سایه‌هایشان روایتگر حماسه‌ای جاودان است. اینجا خیمه‌گاه حسین (ع) است، جایگاه رنج و مقاومت، جایگاه صبر در برابر مصیبت. زائران با گام‌های سنگین و دلی لبریز از حزن به این مکان نزدیک می‌شوند. هر خیمه، یادآور صحنه‌ای از آن روز عاشوراست؛ روزی که آسمان بر زمین گریست و زمین از فرط اندوه به لرزه افتاد. سکوت خیمه‌گاه، گویاتر از هر فریادی است. گویی دیوارهای این خیمه‌ها هنوز ناله‌های مظلومانه‌ی اهل بیت (ع) را در خود حفظ کرده‌اند. زائران با نگاهی خیره به جایگاه خیمه‌ها می‌نگرند، گویی در جست‌وجوی ردپایی از آنان‌اند که در این مکان جان دادند. هر پارچه‌ی فرسوده، هر طناب کشیده‌شده، حکایتی از آن شب‌های تار دارد که نور ایمان تنها چراغ راه بود. هوا پر از عطر غم است. زائران با چشمانی نمناک و دست‌هایی لرزان، خیمه‌ها را لمس می‌کنند، گویی می‌خواهند درد آن روزها را درک کنند. برخی زمزمه‌کنان آیاتی از قرآن می‌خوانند، برخی در سکوتی عمیق فرو رفته‌اند. گاه صدای ناله‌ای بلند می‌شود و دلها را می‌فشارد؛ گویی یادآور همان ناله‌هایی است که در روز عاشورا از خیمه‌های سوخته برخاست. این مکان، نه‌تنها یادگار رنج که نماد ایستادگی است. خیمه‌گاه حسین (ع)، امروز نیز مانند دیروز، پرچم مقاومت را برافراشته نگه داشته است. زائران در اینجا نه‌تنها به سوگواری می‌پردازند، بلکه عهد می‌بندند که راه شهیدان را ادامه دهند. در سایه‌سار این خیمه‌ها، دل‌ها دگرگون می‌شود و عزم‌ها استوارتر. و اینگونه، خیمه‌گاه امام حسین (ع) همچنان پابرجاست؛ نه‌تنها به‌عنوان یادمانی از گذشته، که چونان مدرسه‌ای از ایمان، صبر و جهاد. هر زائری که از این مکان خارج می‌شود، بار سنگین مسئولیتی را بر دوش می‌کشد؛ مسئولیت زنده نگه‌داشتن آرمان‌های حسین (ع). ✍بانو فاطمه پورعباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
پایان سفر سفر به آرامی به آخرین پیچ جاده رسید. چراغ‌های شهر، یکی‌یکی روشن می‌شدند، انگار منتظر بودند. هنوز هم گردِ راه روی لباس‌ها نشسته بود، هنوز هم صدای زمزمه‌های مسیر، در گوش‌ها مانده بود. ماشین از کنار تابلوی شهر گذشت. کوچه‌ها آشنا بودند، دیوارها، درخت‌ها، حتی سایه‌های روی پیاده‌رو. انگار زمان در اینجا توقف کرده بود، انگار همه چیز همان‌جا ایستاده بود تا بازگشتی را ثبت کند. درِ خانه که باز شد، بوی آرامش قدیمی فضارا پر کرد. یک فنجان چای دود کرد روی میز، کتاب‌های نیمه‌باز، بالشتی که هنوز جای سر روی آن مانده بود. همه چیز بی‌صدا گفت: «آمدی…» سفر تمام شد. اما سکوتِ برگشت، پر از حرف‌های ناشنیده بود. ✍بانو فاطمه پورعباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
همپای قافله، در جست‌وجوی حقیقتِ پیروزی در ازدحام مرز خسروی ساکن حسینیه‌ای شده بودیم. جایی پیدا کردم، نه برای استراحت، که برای تأمل. برای اندیشیدن به پرسشی که از اعماق جانم سر برآورده بود: حق بالاخره پیروز می‌شود یا باطل؟ قرار گذاشتم، با این سؤال کم کم وارد وادی معرفت شوم و راه را آغاز کنم. 🔰من، عضوی از کاروان «همپای قافله» جامعةالزهراء سلام الله علیها، رفته بودم تا نه فقط خاک کربلا را لمس کنم، بلکه حقیقت را در میان این خاک و خون بجویم. 🔰پاهایم بعد از چند روز پیاده روی زخمی‌ شدند، بدنم کوفته شده بود، اما روحم آرامتر از همیشه بود. آنجا، در میان میلیون‌ها زائر، محشری برپا بود. اما نه از جنس قیامت ترسناک، بلکه از جنس قیامتی پرشور و معنای حسینی. 🔰شکست یا پیروزی؟ در ذهن ما، شکست یعنی سقوط، و پیروزی یعنی غلبه. اما حسین بن علی، این معادله را واژگون کرده است. او در کربلا، از نظر عملیاتی شکست خورد: کشته شد، یارانش شهید شدند، اهل بیتش اسیر شدند. اما از نظر راهبردی، پیروز شد، دل‌ها را فتح کرد، تاریخ را دگرگون ساخت، و تا ابد بر قلوب انسان ها حکومت خواهد کرد. یزید، فاتح میدان بود؛ اما بازنده‌ی تاریخ. حسین، قربانی میدان بود؛ اما فاتح وجدان بشریت. 🔰حق، ماندگار است خداوند در قرآن می‌فرماید: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» باطل، کف روی آب است؛ پر سر و صدا، اما بی‌ریشه. حق، همان آب زلالی‌ست که زمین را سیراب می‌کند و در دل‌ها می‌ماند. و اینجاست که باید چشم‌ها را شست؛ باید جور دیگر دید. حق، همیشه پیروز است، نه در لحظه، بلکه در امتداد زمان. نه در عدد، بلکه در معنا. نه در قدرت، بلکه در حقیقت. 🔰همپای قافله، همپای حقیقت ما، کاروانی از طلبه‌ها، از جامعه‌الزهرا، رفته بودیم تا با پای تاول‌زده، با دل‌های مشتاق، و با ذهن‌های بیدار، این حقیقت را لمس کنیم. در مسیر نجف تا کربلا، هر قدم‌مان نه فقط عبور از خاک، بلکه عبور از شک بود. و در هر نگاه به گنبد طلایی، نه فقط زیارت، بلکه شهود بود. زینب سلام‌الله‌علیها در دل آن فاجعه گفت: «ما رأیتُ إلّا جمیلاً» و ما هم، در دل گرما، ازدحام، خستگی، جز زیبایی نمی‌ دیدیم. زیرا راه حسین، شکست‌ناپذیر است. و باطل، هرچقدر هم که فریاد بزند، در برابر حقیقتی که با خون نوشته شده، خاموش خواهد شد. 🔰و امروز شاهدیم دشمن به خیال خام خود، دوباره در حال آماده سازی برای برپایی عاشورای دگر است، ولی این را بداند ما از نسل سلمانیم که بصیرت را توشه راه خود کرده است، و دست از راه ولایت بر نمی دارد، و اینبار پیروزی را در راهبرد و عملیات معنا خواهد کرد و به جهانیان نشان خواهد داد. ✍🏻به روایت «زائر واژه‌ها»، از دل کاروان همپای قافله ۹، جامعة الزهراء (سلام‌الله‌علیها) https://eitaa.com/jz_ghafeleh
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر عکس، یک لحظه از زمانی بود که در مسیر معرفت حسین علیه السلام مرور شد... با هر تصویر، دوباره قدم زدم در خاک کربلا، دوباره شنیدم صدای "هل من ناصر"، و دوباره یاد قیام افتادم... 🔰قیام آخری که بر عهده یاران آخرالزمانی سید الشهداست ... و هر عصر جمعه یادش می کنم. ✍🏻 بانو فاطمه پورعباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
در سامرا، روبه‌روی گنبدی ایستاده بودم که نه فقط دو امام، که تمام حقیقت را در خود پنهان کرده بود. و ناگهان فهمیدم: زیارت، فقط رفتن نیست. زیارت، برگشتن است... برگشتن به خویشتن، به آن نقطه‌ای در جان که هنوز می‌داند «من کیستم» و «او کیست». در زیارت جامعه کبیره خوانده بودم: «و جعلکم باباً لِقَصده و سبیلاً إلى رضاه» و آن‌جا، در سکوت سامرا، فهمیدم که این «باب» نه فقط در دیوار حرم، که در دیوار دل من است. ما آمده‌ایم تا زیارت کنیم، اما آیا آمده‌ایم تا تغییر کنیم؟ تا از «زائر» به «عارف» برسیم؟ تا از «عاشق» به «آگاه»؟ تا بفهمیم که امام، فقط در گنبد نیست. در انتخاب‌های روزمره‌ی ماست، در سکوتی که باید بشکنیم، در نوری که باید بپراکنیم... زیارت، اگر بیدار نکند، فقط یک سفر است. اما اگر بیدار کند، آغاز یک انقلاب درون است. ✍🏻 بانو فاطمه پورعباس https://eitaa.com/jz_ghafeleh
ای خدای هم راز دل‌های مشتاق 🤲🤲 تو را می‌خوانیم از ژرفای تنهایی‌ هایمان، از میان غوغای روزمرگی‌ها، از دل جمعی که هنوز در جست‌وجوی انسجامی آسمانی‌ست. پروردگارا 🤲🤲 همان‌گونه که دل‌های را در یک مسیر واحد گرد آوردی، دل‌های ما را نیز به نغمه‌ای واحد کوک کن. ما را از پراکندگی نجات ده، و در مسیر نور، هم‌دل و هم‌راه ساز. ای خدای تدبیر و تقدیر 🤲🤲 ما را در جمعی قرار ده که نگاه‌هایشان به سوی توست، که نیت‌هاشان پاک، و گام‌هاشان استوار در راه حق. دل‌های ما را چون نت‌های یک سمفونی الهی، در هارمونی بندگی‌ات بنواز، تا در این عصر غیبت، یاران منتظر ظهور باشیم، نه فقط با زبان، بلکه با جان. آمین یا رب العالمین🤲 https://eitaa.com/esmat_media