♨️ سیمخاردار غربت
💠 تیغ برنده خورشید، فرق سرش را نشانه گرفته است؛ عرق از روی پیشانیاش سر خورد و به لبهای پوستهپوستهاش رسید. شوری عرق در ترک روی لبش فرو رفت و تا عمق جانش سوخت. چشمانش را باز کرد، نگاهش را به جاده خاکی دوخت، نمیدانست چند ساعت است در راهند ولی بوی غربت مشامش را پر کرده بود.
💠 به تپههای خاکی اطراف نگاهی کرد و با خود گفت: "رنگش با مال ما فرق داره، ایران ما خاکش هم خودمونی بود."
💠 زبان در حلقش خشکیده و از تکانهای پیدرپی ماشین سرگیجه گرفته بود. هنوز موقعیت را کامل درک نمیکرد اما معنای اسارت را خوب میفهمید.
💠 صدای ناله همرزم زخمیاش بلند شد، روبه سویش گرداند و با او صحبت کرد:
_رضا! چیزی لازم داری؟
_آ...آب
_اینجا که آب پیدا نمیشه، یه کم طاقت بیار داداش.
_اِب...راهیم! کی میرسیم؟
_نمیدونم
_دل...-َم برا خونه تنگ شده.
💠 بغض در گلوی ابراهیم چنگ انداخت ولی اجازه نداد به چشمهای خستهاش برسد. محکم آب گلویش را قورت داد و همه دلتنگیها را در قلب مملوء از ایمانش دفن نمود. اینجا باید از دلتنگی پروا داشته باشد تا برای وطن جان دهد.
💠 ماشین با ترمز محکمی ایستاد، ابراهیم در دلش به روح راننده صلوات فرستاد، سَرکی کشید تا بیرون را ببیند، توجهش به سیم خاردارهای سر دیوار جلب شد؛ حالا دیگر موقعیت را درک کرده بود، پشت این دیوارها یعنی آغاز درد، سختی، غربت، دوری و ...
🇮🇷دوستت دارم وطن.💔
✍️🏻میم.صادقی
#اسیر_وطن
#اسیر_کربلا
#اسیر_عشق
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane