#دلنوشته
حس مبهمی به سراغم آمده بود
حسی که هم شبیه نگرانی بود و هم در پی زلالی خاصش، میشد آرامشی را دید
کلافه بودم و بی حوصله
دست بر شکمم کشیدم...
«پسرم این روزها انگار خیلی به پدرت وابسته تر شده ام
شاید هم علتش تو باشی
حالا من به اندازه ی دو نفر دلتنگ اویم»
گاه به خودم تشر میزدم!
کجا رفته است مگر؟!
همین بغل گوشت، در همین شهر...
فقط پیش پیش تو نیست!
دارد دینش را ادا می کند
دارد برای کشورش، برای دینش برای ناموسش،
برای تو عرق می ریزد...
استرس را او باید داشته باشد
که نکند دود گاز اشک آور نادان های وسط خیابان، ریه ی کسی از نیروهایش را ببرد
یا ضربه ی باتومی سر یکیشان را بشکند
یا تیری که با بی رحمی از لوله ی تفنگی خارج می شود در سینه ی یک جوانی بخورد؛ که آن وقت جواب مادرهایشان را چه بدهد؟!
چند نفس عمیق می کشم و خودم را آرام می کنم
پیامکی را روانه اش میکنم تا آیه الکرسی را بخواند.
و بعد یکی از گروه های مجازی ام را باز می کنم
یک نفر، اعضای گروه را برای راهپیمایی فردا دعوت کرده است، بلافاصله پیام دیگری می آید
کسی با تندی نوشته است آه و نفرین مردم پشت سر این نظامی ها و مردمی است که به راهپیمایی بروند، همه ی کشت و کشتارهای خیابانی، کار همین نظامیان است
آنهایند که می خواهند کشور را ناامن کنند و بعد خودشان جمع و جورش کنند تا بگویند که ما توانستیم!
دلم هری میریزد...
ناگهان به یاد همسر شهید مدافع حرمی میفتم که در کوچه و بازار می شنید:« همسرت برای چقدر رفت؟!»
#تولیدگران
#قربانلو
#لبیک_یا_خامنه_ای
#منافق_آدم_کش
#ایران_من
#قانون_جمهوری_اسلامی
#ایران_قوی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
#دلنوشته
#قربانلو
#متفکران
سپرده بودم به خدا
شاید هم امام زمان
گفته بودم خودتان حل کنید این گره را
من نمیتوانم
من بلد نیستم
انگار اینطور خودم را آرام کرده بودم
داشتم زندگیم را می کردم
یک روز اتفاقی چشمم خورد به آیه ای از قرآن
گفتند به موسی:« تو و خدایت بروید بجنگید، ما همینجا منتظر میمانیم.»
چه خوب بلدم قرآن بخوانم و عمل نکنم!
#چه_کسی_باید_به_میدان_برود؟!
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane