تبلیغ نوین
🌷در لالهزار کریمان🌷 #قسمت_ششم ایام نوروز سال 1362 طبق برنامه هر سال به روستا رفتیم، همسر عمه چند
🌷در لالهزار کریمان🌷
#قسمت_هفتم
نمیدانم آن شب احمد خوابید یا نه!
نمیدانم با خاطرات کودکی و نوجوانیاش آن شب، وداع داشت یا نه!
خبر ندارم با پسر عمه و دوستان دیگرش، آن شب تا صبح چه گفتند و چه شنیدند!
فقط میدانم احمد آن شب، تمام درختان را پوست کند و از صبح زود پشت دار قالی نشست.
با صدای ۲ تا لاکینخودی پیش رفت، فیروزه جا خود چشمهای من گشوده شد.
اگر شب را منزل عمه میخوابیدیم، صبح با بوی رشتهپلو، آبگوشت یا هر غذایی که مانده بود بیدار میشدیم.
یکی از عادتهای منزل عمه این بود که هرچه از شام شب قبل زیاد میآمد برای صبحانه گرم میکردند تا خورده شود.
گاهی اوقات شک میکردم که ظهر شده یا هنوز صبح است.
وقتی دختربزرگ عمه غذا را گرم میکرد و سفره را میچید عمه، احمد و بقیه از پشت دار قالی پایین میآمدند.
وقتی به روستا میرفتیم زندگی برایمان رنگ و معنای تازهای پیدا میکرد؛ نهار خوردن ساعت ۷و۸ صبح از چیزهایی بود که خیلی به نظرم جالب میآمد و اصلا آن را صبحانه فرض نمیکردم.
آن زمان روستاهاییها آب گرم و آشپزخانه مجهز نداشتند؛ یکی از اتاقها که به حیاط در داشت و پنجرهای رو به باغ، با چند قفسه که هنر دست همسر عمه بودند نقش آشپزخانه را بازی میکرد.
طبقه ظرفها، قابلمهها و ادویهجات و یک اجاق گاز بیریخت که با انفجار زودپز، هزاران ترکش بر جانش نشسته بود، کل آشپزخانه عمه را تشکیل داده بود.
بعد از خوردن صبحانه در هر شرایط آبوهوایی باید ظرفها را کنار جوی آب میبردیم و در دل آب روان میشستیم که گاه استخوان خردکن هم بود.
از بازیهای کودکی من شستن همین ظرفها بود که بالاتر بنشینم، هر ظرفی را شستم به دل آب بسپارم، دخترعمه که پایینتر بود آن را از دل آب بگیرد و بعد از آبکشی در سبد بگذارد. بماند که هر دفعه یک کاسه و بشقاب هم به دل آب سپرده میشد؛ آنگاه دنبالش میدویدیم ولی از کانال عبور میکرد، به جوی آب باغها میرفت و ما از فرط شرمندگی و شیطنت روز خود را مظلومانه میگذراندیم.
آنروز باز هم شیطنتم گل کرده بود، چند ظرف را پشت هم شستم و به آب سپردم، دختر عمه ناتوان از گرفتن همه آنها پشت هم، مجبور شد دنبال کاسه بدود اما با لباس خیس و دست خالی برگشت. احمد از پنجره شاهد این صحنه بود، برای اینکه زهرا امروز هم دعوا نشود دنبال کاسه رفت و با اجازه صاحب باغ، کاسه را از دل آب گرفت و باخودش آورد.
آن لحظه حس غرور را در نگاه زهرا دیدم، حس داشتن برادری قوی و مهربان.
مرد شدن احمد و هوای خواهر و برادر را داشتن برای همه آنها خیلی زیبا بود...
📝ادامه دارد...
✍️🏻زهرهالسادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
تبلیغ نوین
عزیز خدا 🌻 # قسمت_ششم عزیزالله مرتب نامه میفرستاد اما مدتی خبری از او نشد. سرمان گرم عروسی برادر
عزیز خدا 🌻
#قسمت_هفتم
از مغاره پدر رفتیم منزل؛ هنوز نهار از گلویمان پایین نرفته بود که زنگ در را زدند.
بین خانه ما تا پدرم یک خیابان فاصله بود. داداشم رضا وارد حیاط شد و گفت:
-مامان میگه بیا خونهمون.
-امشب باید بریم عروسی.
و خندیدم.
رضا چهرهاش گرفته بود؛ بیحرف دیگری چادر رنگی سرم کردم و دنبالش رفتم.
مغازه پدرم بسته بود. وارد حیاط شدم، از بچگی در این حیاط، چقدر با ثریا و خواهرانش میگفتیم، میخندیدیم و بازی میکردیم. شاخههای درخت انگورش به خانه همسایه پشتی سرک میکشید، طوری در هم پیچیده بودند که انگار اتاقکی کوچک گوشه باغچه داشتیم.
از کنار باغچه رد شدم، از پلهها بالا رفتم، از راهرو گذشتم و وارد اتاق شدم.
مادر سرش پایین بود، صدای هقهق گریهاش در فضای اتاق میپیچید؛ کنارش نشستم.
گرد ماتم بر کل اتاق نشسته بود؛ بر دیوارها، ساعت زنگدار روی طاقچه، عکس روی دیوار و...
سوزش شدیدی ته گلویم را میسوزاند، مادر نگاهی به چشمان بهتزدهام انداخت و گفت: -عزیزالله شهید شده!
✍️🏻کبری یزدانی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane
تبلیغ نوین
عباس چگونه عباس علیهالسلام شد؟ #قسمت_ششم اینک ای همراه، بیا با جانودل به جیکجیک گنجشکان، چهچهه ب
عباس چگونه عباس علیهالسلام شد؟
#قسمت_هفتم
این امر امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف با تمام وجود اطاعت کنیم:
"برای تعجیل در فرج من بسیار دعا کنید که فرج من باعث گشایش مشکلات و گرفتاریهای شماست."
پروردگارا! به من آنقدر بینایی و بصیرت بده که از عمقدل باور کنم بدون امام (عج) در گرفتاریها غرقم و با امام (عج) در دنیا مشکلی نیست که مشکل باشد و آسان نشود.🤲
باید با "انتظار" و "خودسازی" یعنی "عمل به دستورات قرآن"، یعنی "هر عملی که انجام میگیرد، خدا و فرستادهاش (عج) میبینند"، مسیر وصلش را هموار کنیم.
یاغایهآمالالعارفین! مرا حتی یکلحظه هم از قرآنواهلبیت علیهمالسلام جدا نکن و یاریام نما از جانودل یقین کنم که "عالم محضر خداست" و دستم بگیر تا با عمل به احکام نابت، جزء منتظرین واقعی قرار بگیرم.❣️
امام عصر عجلاللهتعالیفرجه الشریف را "عباسوار" و "عباسمنش" یاری کنم که هزارواَندیسال است در کُنجِ تنهایی خویش، تنها به سیصدوسیزده یارِ "عباسگونه" نیاز دارد.
خداوندا! ما و نسلِ ما را چنان مورد فضل خود قرار بده که در "مکتبِزهرا" با "مرامِعباس"، "شیعهی مهدی" شویم. ✋️🌷
سر نَهیم به ره یارِ مهربان و در راهِ وصل او از پا ننشینیم انشاءالله❤
پایان
✍️🏻بتول اکبریدرجوزه (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane