eitaa logo
تبلیغ نوین
3.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
64 فایل
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا http://payamenashenas.ir/asemani لینک ناشناس جهت ارسال انتقادات و پیشنهادات https://eitaa.com/joinchat/2408186780C7829e5411b لینک دوره ها
مشاهده در ایتا
دانلود
رمز عاشقی 💛 زمزمه‌هایی در گردان پیچیده است. بچه‌ها به یکدیگر سفارش می‌کنند، بهتر است فعلاً برای مرخصی نروند. بعد از نماز، کنار علی نشستم. او بیسیم‌چی فرمانده است و حتماً از خبرها مطلع. -علی آقا! تازگی‌ها چه خبر؟ علی بچه‌ی کم‌حرف و سربه‌زیری است. لبخندی زد و آرام جواب داد: -سلامتی -بعد از سلامتی! بین بچه‌ها پِچ‌پِچایی راه افتاده. محجوبانه گفت: -هروقت خبری باشه، خبردار می‌شین. فهمیدم از علی آبی گرم نمی‌شود. ترجیح دادم کمی بیشتر صبر کنم. دو سه روز بعد، پس از صبحگاه فرمانده اعلام کرد: - برادرا امشب مهمونیه، هر کی میاد، یاعلی! پس پِچ‌پچها الکی نبود. زیاد وقت نداشتم. برای همین بدون معطلی دست به‌ کار شدم. اول از همه باید وصیت‌نامه‌ام را کامل می‌کردم، بعد در صف حمام، برای غسل شهادت نوبت می‌گرفتم، پوتین‌هایم را واکس می‌زدم و... . بعد از نماز، حال‌وهوای عجیبی بر چادر حاکم شد. هرکسی در عالم خودش بود؛ رازونیاز، نوشتن وصیت‌نامه‌، پیغام‌وسفارش، خواندن نماز؛ خلاصه هر کس به طریقی باروبنه می‌بست. پس از وداع راه افتادیم. چیزی به نیمه‌ی شب نمانده بود که عملیات با رمز "یازهرا سلام‌الله‌علیها" شروع شد. صدای تیر و خمپاره گوش عالم را کر می‌کرد. همه‌جا روشن شده بود. با هر شلیکی ندای یازهرا، یاعلی و یاحسین شنیده می‌شد. حسن، پشت تیربار نشسته بود، ناگهان با تیری بر زمین افتاد. سینه‌خیز به سمتش رفتم. چشمانش را دیدم که به نقطه‌ای خیره شده است. کم‌کم آرام شد و لبخند زیبایی روی لبانش نشست. -حسن، حسن جان! خدایا! حسن تو این شلوغی چی می‌بینه که من نمی‌بینم؟! با ناله‌ی خفیفی زمزمه کرد: -اَلسَلامُ‌ عَلَیک‌ یا‌ اباعبدالله تازه فهمیدم جریان چیست.💔 ما سینه زدیم اونا‌ میون روضه باریدن ما حسین‌حسین گفتیم اونا حسین رو هم دیدن 😭😭 ✍️🏻بتول اکبری‌درجوزی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane
رمز عاشقی 💛 زمزمه‌هایی در گردان پیچیده است. بچه‌ها به یکدیگر سفارش می‌کنند، بهتر است فعلاً برای مرخصی نروند. بعد از نماز، کنار علی نشستم. او بیسیم‌چی فرمانده است و حتماً از خبرها مطلع. -علی آقا! تازگی‌ها چه خبر؟ علی بچه‌ی کم‌حرف و سربه‌زیری است. لبخندی زد و آرام جواب داد: -سلامتی -بعد از سلامتی! بین بچه‌ها پِچ‌پِچایی راه افتاده. محجوبانه گفت: -هروقت خبری باشه، خبردار می‌شین. فهمیدم از علی آبی گرم نمی‌شود. ترجیح دادم کمی بیشتر صبر کنم. دو سه روز بعد، پس از صبحگاه فرمانده اعلام کرد: - برادرا امشب مهمونیه، هر کی میاد، یاعلی! پس پِچ‌پچها الکی نبود. زیاد وقت نداشتم. برای همین بدون معطلی دست به‌ کار شدم. اول از همه باید وصیت‌نامه‌ام را کامل می‌کردم، بعد در صف حمام، برای غسل شهادت نوبت می‌گرفتم، پوتین‌هایم را واکس می‌زدم و... . بعد از نماز، حال‌وهوای عجیبی بر چادر حاکم شد. هرکسی در عالم خودش بود؛ رازونیاز، نوشتن وصیت‌نامه‌، پیغام‌وسفارش، خواندن نماز؛ خلاصه هر کس به طریقی باروبنه می‌بست. پس از وداع راه افتادیم. چیزی به نیمه‌ی شب نمانده بود که عملیات با رمز "یازهرا سلام‌الله‌علیها" شروع شد. صدای تیر و خمپاره گوش عالم را کر می‌کرد. همه‌جا روشن شده بود. با هر شلیکی ندای یازهرا، یاعلی و یاحسین شنیده می‌شد. حسن، پشت تیربار نشسته بود، ناگهان با تیری بر زمین افتاد. سینه‌خیز به سمتش رفتم. چشمانش را دیدم که به نقطه‌ای خیره شده است. کم‌کم آرام شد و لبخند زیبایی روی لبانش نشست. -حسن، حسن جان! خدایا! حسن تو این شلوغی چی می‌بینه که من نمی‌بینم؟! با ناله‌ی خفیفی زمزمه کرد: -اَلسَلامُ‌ عَلَیک‌ یا‌ اباعبدالله تازه فهمیدم جریان چیست.💔 ما سینه زدیم اونا‌ میون روضه باریدن ما حسین‌حسین گفتیم اونا حسین رو هم دیدن 😭😭 ✍️🏻بتول اکبری‌درجوزی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane