✨روز اول
چشمانم را بستم، مدام در دل میگفتم خدایا قبول بشم خدایا قبول بشم..
وسط جلسه بلند شد خواست چیزی بگوید اما از حال رفت همه برگشتند طرفش ...مدیر مدرسه دوید سمتش آب بیارید آب قند... خانم خوبی؟ خانم میتونی بشینی ...تا وقتی که آب بیاورند و کمی به صورتش بپاشند.... دستم را از روی برگه پاسخ به سوالات برداشته بودم و خیره نگاهشان می کردم،
چرا این کار را با خودتان میکنید بر فرض اینکه قبول نشوید مگر اینجا آخر دنیاست، مدیر مدرسه با ناراحتی این جملات را میگفت...
چشمانم را باز کردم و ر و به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها گفتم میدونم قبولی در آمون آخر دنیا نیست و لی شما کاری کن قبول شم...رشته زیست شناسی قبول شده بودم با اینکه عاشق زیست شناسی و زمین شناسی بودم و هر بار که از ارتباط پروتئین ها در رو نویسی rna بر dna سخنی به میان می آمد شگفت زده میشدم اما تنها هدفم پزشکی بود.
با خود عهد بسته بودم اگر به پزشکی جسم ها نرسم، پزشک نفس ها باشم.(جمله برگرفته از سخن ملاصدرا درکتاب مبدا و معاد که قائل است طب، علم ابدان و علوم دینی طب ارواح است.)
خادمی گفت خانم حرکت کن، نگاهم هنوز به ضریح بود و در همان حال از ضریح دورشدم...
کلاس شهید حکیم ورودی های امسال هستند، اولین کلاس دست راست. ذوق زده وارد کلاس شدم....
#روز_اول
#فاطمه_الیاسری
انجمن علمی پژوهشی کلام
https://eitaa.com/jzackalampajoohesh