:
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی...
به جان و دل
تو عاشق باش...
رفیقان را
مراقب باش...
مراقب باش ﺗﻮ به آنی
دله موری نرنجانی...
که در آخر تو میمانی
و مشتی خاک که از آنی...
چشمم از نم نم ِ بارانِ خیالِ تو تر است
دوستت دارم و اندازه اش از حد به در است
با سرانگشت غزل، تیشه به دستم دادی
باز از دستِ تو فرهادسری در خطر است
شکر آب است اگر رابطه ی من با تو -
- هوسِ بوسه ی شیرین تو، عینِ شکر است
زیرِ تبدارترین بارش هر کوچه، فقط -
- شوق دیدار تو، آواره ترین رهگذر است
گذر از دامنه ی عشق تو سخت است ولی
بازگشت از شبِ چشمت، به خدا سخت تر است
شبِ باران، لب دریای سراسر آتش
بوسه بارانِ تماشای تو، مشق هنر است.
شهریور؟؟
حالا که داری
میروی...
قلمم را هم باخودت ببر!
آخرهنوز پاییز ندیده است..!
میترسم
میترسم نتواند با سمفونی خزان برقصد
و
بیت, بیت
پای دلش بکشند...
♦️♦️♦️
روسری قرمز و لب💋 قرمز و لُپ هایش سرخ
بیخودی نیست که من پرس پولیسی شده ام😂😍😉
😍😍😋😋
غیر من که غزلم یک به یک ارزانی توست....
جگرش پاره شود هـــرکه بخواهد لب تو....
#کوفتش_بشه
🙈🙈😂😂😂
🚶🚶🚶🚶🚶
دیدنت بی روسری مارا روانی میکند
خنده هایت بنده راحالی به حالی میکند☺️
یک کمی سرگیجه میگیرم ولی..
دلبرم حالِ مرابا بوسه عالی می کند😘
"مــــاندن" را اي كاش مثل الفبای اول دبستان
برايمان ديكته مي كردند
كلمه به كلمه يادمان مي دادند
سخت مي گرفتند
تنبيه مي شديم
بارها و بارها از رويش مي نوشتيم
صدآفرين مي گرفتيم
و تشويق مي شديم
ميدانی
اگر از همان اول ماندن را ياد مي گرفتيم
الان اوضاع اين نبود و اينقدر رفتن ها و نماندن های بی حساب و کتاب نداشتيم !
اينقدر ماندن برايمان سخت و عجيب و حتی نشدنی نبود !
ما آدم هایی هستيم كه
خيلي چيزها را نه يادمان دادند
و نه خودمان سعي كرديم كه ياد بگيريم
ما نسلِ لقمه های آماده هستيم
و متاسفانه هیچکس
مــاندن را به ما نیاموخته بود...!
♥️🌹♥️
چقدر صدای آمدن پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب ، مرموز ، دوست داشتنی
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم ، نه سرد ، همیشه بلاتکلیف
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست ، افتاد ، شکست
چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست ، پُر از آدم های دست در دست ، مست
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود ، رفت
کسی که دیگر نیست
راستی پاییز هم میرود..
مثل اونی که رفت...
وشاید دیگر برنگردد..
شاید مانباشیم که ببینیم..
وتمام شویم مثل اونی که سالهاست تمام شده...
پاییز..
خزان زیبایت را دوست دارم..
مرا تنهای تنها به زمستان سرد تنهایی نسپار...
مرا در آغوش پرخزان خود بگیر..
تا منم تمام شوم...
#امیر
توی زندگی هرکسی، فقط یکبار پیش میاد که یکی، به اسم کوچیک صدات کنه و تو دلت بخواد هزاربار اسمت رو با صدای اون بشنوی،
دلبستگی، پدرِ آدم رو درمیاره:)
هیچوقت منتظر شنیدن «دوستت دارم» از یه دختر نباشین،
همین که حرص میده خودش نوعی دوست داشتنه:)
این "بی تو میمیرم" ها،
"همیشه عاشقت میمانم" ها،
همه تمام میشوند روزی!
من هم روزی خسته میشوم،
مینشینم روی ریل ها،
گوش به زنگ یک سوت،
چشم به راه یک نور،
سنگ ریزه ها را میشمارم!
جانا:)
نگذار کارم به آنجا بکشد!
نگذار تمام شوم!
اگه موندنی نیستین تنهاییه کسی رو خراب نکنین سخته یکی دوباره به تنهاییش عادت کنه
آدم های صبور یک باره ترکتان میکنند !
آن هم وقتی که سخت مشغول اولويت های
غير از آن ها هستيد ؛ با یک لبخند سرد برای همیشه
میروند و جای خالیشان برای همیشه یخ
می بندد ، آدم هایی که صبور هستند شاید بودنشان خیلی
معلوم نشود اما نبودنشان زجر آور است ...
~ نیلوفر رضایی
گاهى فكر ميكنم
مگر ميشود آدم ها اينقدر راحت و
هر چند وقت يكبار كنار معشوقه اى جديد
بايستند و دو نفره هايشان را به معرض نمايش بگذراند؟
انگار خودشان ثابت اند و آدمِ كنار دستى شان
فقط عوض ميشود !
در همان مكان ها ، با همان خنده ها
با همان ژست هاى مضحك كه مثلاً من خيلی
خوشبختم و افسوس به حال آنهايى كه فقط مى آيند
تا جاى خالى نفر قبل را پر كنند ...
~ علی قاضی نظام
وقتی گلی را دوست دارید آن را میچینید !
اما وقتی عاشق گلی هستید آن را
هر روز آبیاری میکنید ، فرق بین عشق
و دوست داشتن این است ...
مهم نیست انسان،
برای کسی که دوستش دارد ،
غرورش را از دست بدهد ....
اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور،
کسی را که دوست دارد از دست بدهد...
~ شكسپير
خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توست
خوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود
#سجاد_سامانی
دیشب که بیاد رخ زیبای تو بودم
در وصف رخت یک غزل ناب سرودم
آماده شدم بهر نمازم که به ناگاه
یاد تو رسید و تو شدی بود و نبودم
هنگام اقامه لبت آمد به خیالم
یک بوسه از آن کنج لب لعل ربودم
هم رفت نماز از کف و هم مست نگشتم
از هر دو طرف بوسه ضرر بود نه سودم
بین دو نمازم غزلی فاصله افتاد
با چشم و لبت بود همه گفت و شنودم
در رکعت دوّم مثلاً سخت گرفتم
از چشم تو گفتم عوض ذکر سجودم
خون کرده دلم را غم چشمان سیاهت
بنگر که ببینی چه سیاه و چه کبودم
یک تیر ز مژگان بلند تو رها شد
صاف آمد و بنشست در اعماق وجودم
میترسم از آن روز که با غیر نشینی
تقصیر خودم نیست که اینگونه حسودم...
من تو را
به جان می خوانمت...
به دل می نشانمت...
به عشق می دانمت...
به غزل می سُرایمت...
به ماه می پندارمت...
به مهر می جویمت...
به خدا می سپارمت...
تو فقط...
بمانُ و با من مهربان باش...
#باران_قیصری
جان جانان من♥️
حق بدهیم !
یک وقت هایی آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند ...
نباید توقعی داشت ،
وگرنه دیوارِ حرمت ها فرو می ریزد ...
کاری به کارِ بی حوصلگیِ آدم ها نداشته باشیم ،
بابتِ حالِ بدشان توضیح نخواهیم ...
هر آدمی حق دارد گاهی از قوی بودن انصراف دهد ،
خلوتی بی واسطه بخواهد ،
جایی که خبری از هیاهویِ هیچ بشری نباشد ،
جایی که در سکوت و تنهایی بنشیند و خودش را پیدا کند !
صبرِ آدم ها که لبریز شد ؛
نسبت به همه چیز ، بی حس می شوند ،
دنبالِ غارِ ساکتِ تنهاییِشان می گردند ...
آدم است دیگر !
یک وقت هایی کم می آورد ...
کم آوردنِ آدم ها را جدی بگیریم ،
درک کنیم ،
دورتر بایستیم ،
گاهی همین به حالِ خود رها کردن ؛
همین سکوت و حق دادن ؛
بهترین حالتِ دوست داشتن است ...
عشق جان
برایم کمى تعهد بیاور
تعهدى از جنس نرفتن و ماندن
که اعتبارش از
هر دوست داشتنى بالاتر است
#امیر_وجود
♥️