چه سكوتي است ميان تو و اين حس دلم ...
من پر از حرفم و تو جذب رویا شده اي ...
من كه در عكس تو تكثير شده اشعارم ...
تو همان شعر مني ، گل ب خرامان شده اي ...
آسمان بغض كند از خم ابروي كمانت ...
اسمان نيست به كارم ، كه تو باران شده اي ...
غزلم پيش كش آن خم ابروي تو دوست ...
چو كماني است ك در تارك اوهان شده اي ...
من مصمم شده ام عاشق عشقت باشم ...
غصه بست است چرا سر به گريبان شده اي ...
من و اين دفتر شعرم ، قلمش عشق تو شد ...
تو ببين اخر هر بيت نمايان شده اى..
نقش آغوشت کشیدم اتفاق افتاد عشق
بوسه های داغ چیدم اتفاق افتاد عشق
هر چه از زلف پریشانت پریشان تر شدم
چون به چشم تو رسیدم اتفاق افتاد عشق
گفتم دلبر
امشب از همیشه شب تره!
انگاری یجور غمِ سنگین نشسته تو دلِ آسمون...
دستشو گذاشت تو دستم گفت:
آسمون همون آسمونِ ،
شهر همون شهرِ ،
مردم همون مردم...
فقط کمی خسته ای ، دلتنگی!
با لبخند ملیحی سرشو برگردوند سمتم
و گفت ببین...
دستتو گرفتم هنوزم دلگیرِ این شهر؟
لبخندم کش اومد،
گفتم هیچوقت زندگی دلگیر نمیشه
وقتی یکی همه جورِ حالتُ از بَر باشه دلبر..
♥
و تو تا آخر عمر درگیر من خواهی بود
و تظاهر میکنی که نیستی
من میدانم به کجای قلبت شلیک کرده ام
تو دیگر خوب نخواهی شد ..
#افشین_یداللهی
تو با کدام زبان صدایم میزنی
سکوت تو را لمس میکنم
به من که نگاه میکنی
به لکنت میافتم
زبان عشق سکوت میخواهد
زبان عشق واژهای ندارد
غربت ندارد..
#نزار_قبانی
باز با آیات عشقت مست و بیمارم نکن
شعر، خوابم میکند ، آرام، بیدارم نکن
دوستت دارم بماند وقت دیگر، وقت هست
بیقرارم مثل هرشب، خوب من، زارم نکن
کار دستم میدهد اینگونه خواهشهای تو
راحتم بگذار جانم، پای در کارم نکن
عاشقی آسایش من ، عشق کابین من است
جان من با واژه های داغ، بیزارم نکن
سرخوش از گلبار شعرم ، بیخود از خود میشوم
من پر از آرامشم امروز را هارم نکن
من زمینی نیستم شاید، سکوتم بهتر است
خواهشن دست مرا ول کن، گرفتارم نکن
من " پریناز " غزلهایم، چرایش را نپرس
با دلیل و حرف و منطق ، باز آزارم نکن۰
در میاڹ خاطراتم ، با تو خلوٺ مے ڪنم..
بے قرار و بے صدا از عشق صحبٺ مے ڪنم ...
رو بہ قبلہ مے نشینم ،..قبلہ ے چشماڹ تو...
آه را در سینہ ے داغم، تلاوٺ مے ڪنم...
بے تو لبریز تمناے شقایق مے شوم..
دشٺ احساس و نگاهٺ را زیارٺ مے ڪنم...
در حضور آسماڹ و بستر رنگیڹ ڪماڹ...
حق رنگ چشم شب را ،مڹ رعایٺ مے ڪنم..
هر چہ دارم مے سپارم باز امشب، دسٺ تو...
باز هم یاد تو را غرق خجالٺ مے ڪنم.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
آن حالت عاشقانه مخصوص تو بود
لرزیدن قلب و شانه مخصوص تو بود
مضراب ،میان ضربه ای خوابش برد
باران و شب ترانه مخصوص تو بود
در خشکی ذهن مردمان روییدم
روییدن آن جوانه مخصوص تو بود
ای دلخوشی ندیده ام می دانی؟
تنها خوشی زمانه مخصوص تو بود
من دلخوش دیدار نگاهت بودم
دلخواهی بی بهانه مخصوص تو بود
دیوانه ام و فقط تورا میخواهم
این جمله ی عاشقانه مخصوص تو بود
بسم الله الرحمن الرحیم
✅نهج البلاغه شناسی
◀️حکمت پنجم : ارزش علم ودانش وتفکر در آن.
الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الآْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ؛
دانش، میراثی گرانبها و آداب، زیورهای همیشه تازه و اندیشه، آیینه ای شفاف است.
باسلام خدمت همه دوستان بزرگوار
صبحتون مهدوی و روزتان سرشار از عشق الهی
روز خوبی همراه با سلامتی وموفقیت برایتان آرزومندیم
قوی کسی است که,
نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی...
سوختن را همه بلدند!!
زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!
با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
یکی رفت و،
یکی موند و،
یکی از غصه هاش خوندو
یکی برد و،
یکی باخت و،
یکی با قسمتش ساختو
یکی رنجید،
""یکی بخشید""
یکی از آبروش ترسید
یکی بد شد،
یکی رد شد،
یکی پابند مقصد شد
تو اما باش،
"""خدا اینجاست...!!
May 11
خدایا
نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم؛
خدایا
ای نام تو شیرین ؛
ای ذات تو دیرین ؛
خوشم که معبودم تویی؛
خرسندم که مقصودم تویی ؛
نه دوری که نخوانمت ؛
نه مجهولی که نشناسمت ؛
خدایا
غم را ازسینه ام بزدای ؛
زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار؛
اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن؛
اگربه بلاافکندی ،صابرم کن؛
اگر آزمودی ،پیروزم کن
روزتون پر از معجزات الهی
خورشید
هر روز طلوع می کند
اما تو هر روز عاشق ترم میکنی
صبح
بخیر هایت
زیباتر از هر روز برایم تازگی دارد ..
#لیلا_صابری_منش
من اولین سپیده بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
من اولین ترنم مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویان رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
👤شفیعی کدکنی
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
💃زن مانند موج است که برای برافراشته ماندن، نیاز به توجه و ابراز دائمی عشق از طرف مرد دارد.
آقایان نگویند که صبح بهش محبت کردم اکنون نیازی نیست.
وقتی که زن از موج بودن می افتد، افسرده می شود و تمام خاطرات بد زندگی از ابتدای عقد با جزییات دقیق و کامل به یادش می آید و زندگی مرد را به آشوب می کشد.
اما وقتی که زن با محبت دائمی مرد به شکل موج باقی بماند، خانه تکانی
یکساله خانه را یکساعته انجام میدهد
#تفاوت_شخصیت_ها
#محبت
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
دوشنبه تون پراز
عشق وامید💫
امیدوارم خداوند
برای امروزتون
اتفاقهای
خوب وخوش
رقم بزنه وحال
دلتون مثل گل🌸
تازه وباطراوت باشه💫
سلام 🙏
روزتون بخیر و
پر از شادی وبرکت💫
🍀 🍀 🍀 🍀
تمام زندگیم را ورق میزنم...
بند بند سطر سطرش را می خوانم ...
تمامش را با وسواس خاصی مرور میکنم ..
خنده هایم ...
گریه هایم ...
و میگذرم...
امااا...
در یک نقطه. قفل می شوم ....
حتی ساعت هم از تیک تاک باز می ماند ...
نقطه نبودنت ...
مرا بد جور درگیر خودش میکند ...
از نبودنت نمی شود به این راحتی ها گذشت...
باز با آيات عشقت مست و بيمارم نڪن
شعر، خوابم ميڪند ، آرام، بيدارم نڪن
دوستت دارم بماند وقت ديگر، وقت هست
بيقرارم مثل هرشب، خوب من، زارم نڪن
ڪار دستم ميدهد اينگونہ خواهش هاي تو
راحتم بگذار جانم، پاي در ڪارم نڪن
عاشقي آسايش من ، عشق ڪابين من است
جان من با واژہ هاي داغ، بيزارم نڪن
سرخوش از گلبار شعرم ، بيخود از خود ميشوم
من پر از آرامشم امروز را هارم نڪن
من زميني نيستم شايد، سڪوتم بهتر است
خواهشن دست مرا ول ڪن، گرفتارم نڪن
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
مدتی بودکه غافل شده بودم ازعشق
تو مرا باز گرفتار بلایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟
بستم آغوش به رویش که از اینجا برود
سینه ام را تو چرا باز سرایش کردی؟
او به احساس تو می زد لگد واما تو
سرمه چشم من از تربت پایش کردی؟
سعی کردم که فراموش کنم خاطره اش
بین هر خاطره ام باز رهایش کردی
رفته او با رقبا سرخوش و خندان لب و مست
وای بر تو که خودت را به فدایش کردی...
:
موهایت در باد
به پرواز در می آمد
کنارت
به تماشایت می نشستم
خورشید می سوزاند
دریا آتش می گرفت
تو حرف می زدی
و من غرق صحبت ات بودم
می خندیدی
سکوت می کردی
به فکر فرو می رفتی
دست در دست من ، راه می رفتی
راه تمام می شد
تو را نمی دیدم
زمان، سال سال می گذشت
از دور، از دور
بـرای خـوشـبـخـت بـودن ...
فرش قـرمـز لازم نـیـسـت!
نـیازی بـه فـریاد حـوادث نـیـسـت...
مـوسـیقـی و بـاران،
بـرای دلـخـوشـی کـافـیـسـت...
سـلامـی بــه پـدر،
نـگاهی بــه خـواهـر کـافـیسـت...
بـرای خـوشبـخـت بـودن ؛
آغـوش گـرم یـک مـادر کـافـیسـت...
سـواری روی مـوج خـیال،
نـشـسـتـن کـنار یـادگـاری هـای برادر ،
رفـتن مـیـان خـاطرههـا کـافـیسـت...
بـرای خـوشبـخـت بـودن ؛
یـک احـسـاس کـوچک خـوشـبختـی کـافـیـسـت ...
آدمهای مغرور را دوست دارم،
همانهای، احساسی که همیشه لالند و سخنی بزبان نمی آورند....ا
همان خودخواهانی که وانمود میکنند دوستت ندارند ولی تمام میلشان بودن با توست؛
این لعنتی های دوست داشتنی ،که میدانند کجا از قلبت را نشانه بگیرند تا همه چیز به یکباره تمام شود؛
برای تو تمام میشود و شبهای آنها ،آغاز دلتنگی های پنهانی ست؛
آدمهای مغرور را دوست دارم؛
برخلاف ظاهر کوه مانندشان از درون هزاران تکه از حرفهایی هستند که هیچ گاه بر زبان نیاوردند....
باتوامشب ماه من ! مهتاب را حس میکنم
لذت جان بخش لحن آب را حس میکنم
می تراود از تنت عطرلطیف یاسها
نرمی نور تن مهتاب را حس میکنم
خانه ام رنگین کمان تابش آئینه هاست
با تو رؤیای خیال و خواب راحس میکنم
بعد از آن خاموشی زندان بی احساس دوست
شور جاری گشتن مرداب را حس میکنم
میزند ساز دلم را چشم تو با ناز و عشق
طعم خوب لحظه های ناب را حس میکنم
هست مفهومی که معنای کتاب زندگیست
با لبانت من لب الالباب را حس میکنم
رقص با چشمان مست و گیسوان تابدار
با تو امشب حسن پیچ و تاب را حس میکنم
#