eitaa logo
🌹یا علی...‌‌
9 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
297 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ #صلےالله_علیڪ_یاسیدالشهدا🌷 بال و پرم بہ شوق حرم باز مےشود یعنے دوباره لحظہ اعجاز مےشود رو بہ ضریح حضرٺ آقاے ڪربلا با یڪ سلام صبح من آغاز مےشود #صبحم_بہ_نام_شما🌤 #السلام_شاه_ڪربلا❤️
"چشمانت" را کمی دیرتر باز کن اجازه بده این بار، صبح کمی دیرتر شروع شود!! همه چیز که نباید سرِ وقتش اتفاق بیفتد درست مثل همین "دوست داشتنت" 🍏
بین خودمان بمان .. اگر از رفتن ها نیامدن ها و نبودن هایش بگذریم “مرد موجودی ست لعنتی و دوست داشتنی” از نگاه سکوت غم غرور لبخند و دست هايش .. خوب نگاهشان کن! ببین چگونه دنیا را در خود جای می دهند! گاه با نوازشی تو را به خواب می برند و گاه به بیداری . چقدر دوست داشتنی اند زمانی که شعر می شوند عشق است که در خیابانی شلوغ شالت را مرتب کنند راستی! تا به حال دستت در دستش در جیب بارانی اش جا مانده ..؟
صبح یعنی که خدا فرصت آغازت داد بال و پر داد تو را، رخصت پروازت داد صبح یعنی که خدا فال قشنگی به شما از غزل‌های همین ‌‌خواجهٔ شیرازت داد سلام ...صبحتان بخیر💐 امروزتون قشنگ، عمرتون بلند، روزی تون زیاد، مشکلاتتون کم، لبخندتون همیشگی، مهربونی توقلبتون و دعای خیر همراهتون... 🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌺
بعضی ها را نمی شود دوست نداشت به بعضی ها نمی شود فکر نکرد بدون بعضی ها نمی شود زندگی کرد با بعضی ها نمی شود خوب نبود همین بعضی ها هستند که به امیدشان زنده ایم...
در دلم جایی براى هیچکس غير از تو نیست گاه يك دنیا فقط با یك نفر پر میشود
به نام زیبای هستی سلام برشهیدان همانهائی که نام مبارکشان قوّت قلب گل لاله است، کسانی که ترنّم گفته هاشان زینت بخش فکه،طلائیه ومجنون ولطافت کلامشان نوازشگر آسمان شهر می شد. آنهائی که باسلامی معطّربه عطر چفیه یکدیگرراملاقات، وبا درودی مصفّا به صفای یاعلی هم را بدرقه میکردند... درود بر همراهان گرامی
دلم ، دوست داشتنی میخواهد انحصاری ... از آنها که فقط سهمِ دلِ یک نفر باشی ... از آن دوست داشتن هایِ من و تویی ... از آن ها که وقتی صبح بلند میشوی عطرِ امنیت میدهد ، نه بویِ از دست دادن ... از آن ها که با راهِ دور ، رنگِ دوری نمیگیرد ... از آن قابلِ لمس ها که میشود با یک استکان چای نوشید ... که میشود در آغوشش کشید و شب خوابید ... که میشود هر روز لابه لایِ موها شانه اش کرد ... دلم یکی از آنها میخواهد ... و خدا کند از این دوست داشتن ها نصیبِ دل همه بشود ... سمیه عباسی
طلوعی در اشکور هوا گرگ و میش است آفتاب خرامان از پشت کوههای بلندبه طبیعت بکر و زیبا لبخند میزند و ناگاه پرنده ها هم، آواز زندگی از سرمیگیرند ،پروانه هابال می گشایند ،چه زیباست لبخند شبنم بر روی گلهای جاودانگی ،تلألو خورشید در شبنم ها گویی رقص نور به پا کرده ،صدای چشمه ساران به گوش می رسد گویی سلامی دوباره به اهل آبادی می کند اینجا زندگی برافق زیبایی جریان دارد ،آهنگ کار و تلاش از طلوع صبح نواخته می شود،خدایا مرا وعده بهشت مده که اشکور زیبای من بهشت است 📝سمیه عباسی
گاه از دخترک خیال خود میپرسم تو عاشقی از یاد برده بودی ، پس چه شد ؟! ساز عاشقی کوک میکنی!! سر بزیر افکنده لبخند زنان در گوشم نجوا میکند اوبود ،اون یادم داد ... دست در دست دخترک خیال خود جستجو می کنم در کالبد زخمی روحم و تورا میبینم که آرام آرام مرهم مهربانی برروی زخمهای روح خسته ام میگذاری وچه صبورانه همچون نامت که یادآور صبری عظیم است ،روح خسته مرا مداوا میکنی آری ای طبیب روح خسته من تو سزاوار ستایشی ،اما نمیدانم چگونه ؛ آنگونه که بتوانم حق مطلب را ادا کنم نمی شود ،کلمات قاصرند از بیان عواطفم کاش میشد ...... کاش می توانستم ...... 📝سمیه عباسی
سکوتی وهم انگیزخیالم را در بر میگیرد خیره به چشمان تو می شوم جادوی نگاهت مست میکند سراسر ویرانه ی وجودم را. لبخند میزنم ،انگار گرمای وجودت که از نگاه نافذت می تراود؛ می تابد برتن خسته من وآب میکند یخ زنگار بسته ی سالهای تکراری عمرم را. 📝سمیه عباسی
من نمی دونم دوست داشتن چیه که هر بار یکی رو دوست داشتم دنیا گفت به درک! یه دیوار بلند کشید جلوم و گفت حق حرف زدن نداری، حق بغل کردن، حق بوسیدن! یه خط قرمز کشید جلوی پام و گفت از این جلوتر نمی تونی بری! من نفهمیدم دوست داشتن چه گناهی بود که همیشه خدا، دنیا بهم گفت استغفرالله، توبه کن! تو بگو چطوری وقتی بارون داره یک ریز میباره قطره های آب رو از روی لباسم پاک کنم! اون روز که داشتی حرف میزدی و به روبرو خیره شده بودی ترسیدم رد نگاهت رو بگیرم. نمی ترسیدم که توو عمق این فاصله غرق شم که همون موقعش هم غرق بودم؛ ترسیدم تو دست و پا زدنم رو ببینی و بترسی و از اینی هم که هستی دورتر شی... یه شب پاشو بیا حوالی خواب های من و ببین که چقدر از خیال تو پُره! خودت رو بذار جای من و ببین که دست خودم نیست! دستم رو بگیر تا بفهمی مور مورِ سرما و هجوم ابرهای تیره بارون‌زا توو دلگیریِ یه عصر پاییزی که همه فقط حرفش رو میزنن یعنی چی! بیا کنارم وایستا و ببین که وقتی روبروی یه کوه وایستی و داد بزنی " دوسِت دارم " انعکاسش با چه قدرتی برمی گرده و می خوره توو صورتت و فقط تکه تکه های شکسته‌س که جلوی پات روی زمین پخش می شه. کاش وقتی دنیا انقدر محکم می گه به درک، همون قدر واضح هم بگه که من باید با این تکه های شکسته که روی دستم مونده چه کنم! تو حوالی من نیستی، هیچوقت نبودی و این تمام دارایی من از بودنته..
پروردگارا امروزم را به تو می سپارم نا امیدی دیروزم را دور کن به من کمک کن تا آن چه را سبب درد و رنجم شده است و آن چه را محدود و محصورم میکند، ببخشم. پروردگارا... به زندگیم برکت ببخش و ذهنم را روشن کن. روزی را که پیش رو دارم به تو میسپارم. از من انسانی بساز که شایسته بندگیت باشد پروردگارا به درون قلبم نفوذ کن و خشم، ترس و درد درونم را دور کن. روحم را جانی تازه ببخش و ذهنم را آزاد کن. آمین . 6/9/98
یادم ‌آمد هر روز صبح، قبل از هر کاری یک تماس هرچند کوتاه میگرفتی و میگفتی: روزی که با صدای تو شروع نشود اصلا جزو روزهای عمر آدمی نیست! و من هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت می شدم، هر روز بیشتر چشمانم برق میزد، هر روزِ خدا برای داشتنت لحظه شماری میکردم.. غرق در این افکار، آلارم گوشی به صدا درآمد... عزیزٍ روزهای دورم، می دانی چند سال است که زنگ ساعت جای صدایت را گرفته است؟ و من هر روز صبح با شنیدنش از نو ، می میرم! هر روز سوی چشمانم کمتر می شود، و هر روزِ خدا آرزو میکنم نباشم.. من چندین سال است زندگی نکرده ام.. تو چطور؟
رَفیقَم کُجایی؟ دَقیقاً کُجایی؟ کُجایی تو بی مَن؟ تو بی مَن، کُجایی؟ رَفیقَم کُجایی؟ دَقیقاً کُجایی؟ کُجایی تو بی مَن؟ تو بی مَن کُجایی...؟ آه خُدا آه آه آه ای حَبیبَم یِه دُنیا غَریبَم کُجایی عَزیزَم؟ بیا تا چِشامو تو چِشمات بِریزَم نَگو دِل بُریدی خُدایی نَکَرده
ببین خوابه چشمات با چشمام چی کرده همه جا رو گشتم کجایی عزیزم بیا تا رگامو تو خونت بریزم بیا روتو رو کن منو زیرو رو کن بیا زخمامو یه جوری رفو کن عزیزم کجایی دقیقا کجایی کجایی تو بی من تو بی من کجایی عزیزم کجایی دقیقا کجایی کجایی تو بی من تو بی من کجایی
یِه پاییزِ زَرد و زِمِستونِ سَرد و یِه زِندونِ تَنگ و یِه زَخمِ قَشَنگ و غَمِ جُمعهِ عَصر و غَریبیِ حَصر و یِه دُنیا سوالو تو سینَه م گُذاشتی جَهانی دُرُوغ و یِه دُنیا غُرُوب و یِه دَردِ عَمیق و یِه تیزیِ تیغ و یِه قَلبِ مَریض و یِه آهِ غَلیظ و یِه دُنیا مَحالو تو سینَه م گُذاشتی
🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺🍃 🍃 ✅داستانک_پندآموز ✍دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را به‌طرف بقال دراز کرد و گفت: «مامانم گفته چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین، اینم پولش.» 💠بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: «چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به‌عنوان جایزه برداری.» 🦋ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد! 💠مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشد، گفت: «دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار.» 🦋دخترک پاسخ داد: «عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ها را بردارم، می‌شه شما بهم بدین؟» 💠بقال با تعجب پرسید: «چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟» 🦋دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: «آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!!!» 😳 👤خیلی از ما آدم بزرگ‌ها، حواسمان به اندازه‌ی یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که 🕋مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است.!!!!😔😔 📚درهمه حال ودرهمه وقت به یادخداباشیم و هرچیزی که میخواهیم ازخدادرخواست کنیم📚 🌿🌻🌿🌻🌿
ای حرم گوشه‌ای از ایوانت ای بـهشتِ خدا خراسانت دین و ایمان ما ولایت توست هرچه داریم از عنايتِ توست "اکرمو الضیف" را شما گفتید در به رویم نبند ، مهمانم تو رئوف همه رئوفانی هیچکس را ز در نمیرانی به حریم مطهرت سوگند به قم و صحن خواهرت سوگند به حسین و به عمه‌ات سوگند به جواد و به مادرت سوگند دستِ حاجت به دامن تو زدم تو به رویم نیاوری که بدم ☘✨☘✨🍁✨☘✨☘
وقتي از ته دل بخندی وقتی هر چیزی را به خودت نگیری، وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی، وقتی برای شاد بودن، نیاز به بهانه نداشته باشی؛ آن زمان است که واقعا زندگی می کنی. بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست؛ اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند. زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد. ✍
خیابان هیز ومردم هیز وباران هیز فقط آشفتگی کم داشت_ یک پاییز هزاران رنگ وذهنی منگ وپایی لنگ به گرداب بلا افتاد_ غیرت نیز پر از سرگیجه چشم هرزه گرد شهر عروسک گردی قدیسها ی چیز... مترسک، مزرعه، یغما، پریشانی خیانت باب شد اصلا سر جالیز عقب رفتند وافتادند از هربام خودی ها بیشتر...لعنت به دستاویز
تو همان شعر بلندی... که سرودم یک شب... مِصرعی از نگھت را... به جھان نفروشم...
ای که با من لحظه ای هستی و عمری نیستی بی تو تاریکم، بیا و روشنم کن کیستی هرچه می پرسم از آن دستی که پنهان کرده ای پای پاسخ های پرسش وار خود می ایستی! چیستان تازه ای سر می کشد در حیرتم هر زمان رو به خودم می پرسم از تو چیستی؟ خوش به حال مردمان قرن های پیش از این قرن هایی که درون قلب ها می زیستی چشم وا کردم، تو را دیدم که می خندی به من چشم بستم، لحظه ای هستی و عمری نیستی 🌹
این ماجرا کاملا واقعیست گفتم مادر! گفت: جانم گفتم درد دارم! گفت: به جانم گفتم خسته ام! گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهمِ نانم گفتم کجا بخوابم ؟ گفت: روی چشمانم گفتم پارچ اب برگشت رو فرش گفت:ای خدا ذلیلت کنه،بمیری راحت بشم از دستت خاک پای همه مادرا 😅😊😊