شروع قصه از آنجا که عشق پیدا شد
برای من که ندانستمش معما شد
نخواستم به کسی مبتلا شوم که شدم
نخواستم بشود قلب عاشق اما، شد
به شکل مُردهٔ در نقش زنده ها بودم
شبیه معجزه وقتی مرا مسیحا شد
جهان خالی از احساس و پوچِ بی مفهوم
چه عاشقانه وُ رویایی و چه زیبا شد
شبیه پنجره ای رو به ساحلی زیبا
همین که چشم من آرام سوی او، وا شد
برای سینهٔ حسرت به دوشِ پر تَرکِ
کویر تشنهٔ باران ندیده دریا شد
رسید آخر این ماجرا به آنجا که
چقدر ساده برایم تمام دنیا شد
#حامد_طیرانیان_کریمیان