eitaa logo
🌹یا علی...‌‌
10 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
295 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
﷽ ━━━💠🌸💠━━━ عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوے بوے یڪ تڪ_بیت مست و مدهوشت ڪند ... ━━━💠🌸💠━━━
... این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟! حال همه خوب است، من اما... نگرانم در فکر "تو" بستم چمدان را وُ همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان من و "تو" نیست غریبی ست صد بار "تو" را دیده ام ای غم! به گمانم... انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از "تو" جهانم از سایه سنگین "تو" من کمترم آیا بگذار به دنبال "تو" خود را بکشانم ای عشق مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم 🌸
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!
... ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد» به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت «بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد انکه مردم نشناسند تورا غربت نیست غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟! نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست
من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی به کجا پَر بکشد در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد می‌توانی مگر ای عشق به دادم نرسی !
هر روز بیشتر به تو دلبسته میشوم عشق از شناخت میگذرد اتفاق نیست
🕊 حال در خوف و رجا رو به تو بر می گردم دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم..💔 💔‌‌
در کوشش گریختن از دست خویشتن چون برگ بی‌مزارم و چون باد بی‌وطن #فاضل_نظری
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا «عقـل» طلب می کردم «عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا «عقـل» طلب می کردم «عشق» اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
اگر کوهم! خراب از قصه‌ی فرهاد خواهم شد کنار نام اهل عشق، من هم یاد خواهم شد دلیل از من مخواه، از سرنوشت پیله ها پیداست که از زندان دنیا عاقبت آزاد خواهم شد تمام عمر کوهم خواندی و آتشفشان بودم سکوتم گرچه سر تا پا، شبی فریاد خواهم شد مسیحای تو بر من گرچه دیگر جان نمی بخشند اگر یکدم بیاید بر مزارم شاد خواهم شد به خاک افکندی ام در خون و قول سوختن دادی چه بهتر! بعد از این خاکستری در باد خواهم شد
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت🍂🌺
خبر داری که شهری رویِ لبخند تو شاعر شد؟ چرا این‌گونه، کافر گونه، بی‌رحمانه می‌خندی؟
شیرینی فراق کم از شوری وصل نیست گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل، به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود   یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
🏴 گُلِ محمدیِ من مَپرس حالِ مرا؛ به غم دُچار چنانم که غم دُچارِ من است !
به خدا حافظی تلخ توسوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا ازهرچه هست ''غیرتو" بیزار کرده است...
﷽ ━━━💠🌸💠━━━ ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی ━━━💠🌸💠━━━
خطی کشید روی تمام سوال ها تعریف ها معادله ها احتمال ها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق  خطی دگر به قائده ها و مثال ها خطی دگر کشید به قانون خویشتن  قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید  خطی به روی دفتر خط ها و خال ها خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد  با عشق ممکن است تمام محال ها
از بس که خلق پشت نقاب ایستاده‌اند باور نمی‌کنند منِ بی‌نقاب را🙃❤️ ✍
مَـن پَریشان تر از آنم ، که تو می پنداری..!