جانم به لب آمد، و نشستم گله کردم
نفرین به تو و بانی این فاصله کردم
رنجیده شوی از من مجنون گله ای نیست
بد بودی و یک عمر تو را حوصله کردم
هی سوختم و ساختم و حیف دوپا که
در راه غم عشق تو پر آبله کردم
من رفته ام از دست امیدی به شفا نیست
بیهوده فقط دور سرت هروله کردم...
من شهر رها گشته ی دور از گسل اما
بدجور خدایا هوس زلزله کردم...
#محمد_جواد_منوچهری
ترس بی معناست حتی در دهان شیر هم
می نشیند بر هدف با عشق وقتی تیر هم
دائما چوب حسودان لای چرخ عشق ماست
خواب ما آشفته ها دارد مگر تعبیر هم
آخر دلدادگی بوده است در این سرزمین
سرزنش،تهدید و تهمت،حبسِ در زنجیر هم
عالم وآدم به پای عشق می پیچند و باز
پیش پای عزم، زانو می زند تقدیر هم...
سر فرودم پای تصمیم جدایی...منتها
راه حل عشق ما وصل است بی تاخیر هم...
#محمد_جواد_منوچهری
درد ودرمان منی هم گله دارم هم نه
سوختم با تو ولی سایه ات از دل کم نه
نیستم سهم تو اما تو شدی دنیایم
شاخه ات در پی این دار ونداری خم نه
درس عبرت شده این عشق برای مردم
خود این عاشق دیوانه ولی آدم نه
بین یک جمع غمین وتک وتنها یعنی
حرف نا گفته فراوان وکسی محرم نه
از خدا خواسته ام سر بزند هر لحظه
خنده بر روی لبت ،هیچ زمانی غم نه
#محمد_جواد_منوچهری