eitaa logo
🌹یا علی...‌‌
10 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
295 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا ؛ گاهی مرا در آغوش بگیر ... وقتی در محاصره ی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی وقتی تمام تلاشم را کرده ام ، خسته ام و دلم کمی سکوت می خواهد ، کمی آرامش ، کمی تسکین ... بی خبر از راه برس و مرا بغل کن باور کن آدمِ جا زدن نیستم ! اما ؛ از یک جایی به بعد ، بگو که با هم درستش می کنیم ، از یک جایی به بعد ، خودت برایم معجزه کن !
هر زنی برایِ زیباتر شدن ؛ باید یک مردِ عاشق ، داشته باشد ... زن ها استعدادِ عجیبی در شیطنت و دلبری دارند ؛ اگر آنی که باید باشد ، باشد !!! در زیباییِ آفرینشِ زن ها شکی نیست ! اما مردانِ عاشق ، می توانند با یک نگاه و احساسِ ناب ؛ رویِ این مرغوبیتِ ذاتی ، تشدید بگذارند ... شک ندارم تمامِ زنانِ شاد و موفق جایی از دنیا مردِ عاشقی دارند ؛ که وجاهت و استعدادشان را تحسین می کند ... ! ‌زنان ، بزرگ ترین معجزه ی آفرینشَند ... باید یادشان آورد ... باید تحسینِ شان کرد ... باید عاشقِ شان بود ! ♥️
بازوان یک "مــرد" دنیای امنی است که هر زنی دوست دارد به آن تبعید شود.. آغوش یک "مـرد" تنها حصار دلچسبی‌ست که یک زن، هیچ‌گاه آن را نخواهد شکست.. گرمای آغوش یک مرد؛ شبیه کرسیِ خانه ی مادربزرگ، آرام‌ترین نقطه برای خوابیدن است... اصلا آدم غم‌هایش را فراموش میکند وقتی به امنیتِ یک "مــرد" پناه میبرد..!! زمختیِ چهره و دستانِ "مــردان" احساس لطافت و زنانگی "زنان" را دوچندان میکند... و صدای بم و خش دارِ مـردانه؛ تنها خشونتِ دوست داشتنیِ دنیاست.. اصلاً خدا مردها را آفرید تا زن ها ... باخیالِ راحت؛ پروانگی کنند...!
هر آدمی جایی از زندگی اش کم می آورَد ، در محاصره ی شدیدِ سختی ها قرار می گیرد و به حالتِ استیصال می رسد . تفاوتِ بارزِ آدم ها ، در نحوه ی مواجهه با موقعیت هاست ... یکی زانویِ غم بغل می گیرد و کمر به شماتت و نفرینِ زمین و زمان می بندد ، یکی قوی تر از قبل ، می ایستد و بهتر از همیشه می سازد ... قوی بودن به این معنا نیست که من مشکلی ندارم ! قوی بودن یعنی من به خودم اعتماد دارم ، یعنی من می توانم در نهایتِ مشکلات هم ، بهترینِ خودم باشم ! همه ی انسان هایِ قدرتمند ، از یک شکستِ عمیق می آیند ! همان جایی که بقیه جا زدند و کنار کشیدند ، همان جایی که برایِ افرادِ عادی ، پایانِ کار بود ، آن ها با تمامِ سختی و عذاب ، ایستادند و جنگیدند ، و هرگز ، در انتظارِ هیچ ناجی و معجزه ای نماندند . چنین انسان هایِ جسور و خود ساخته ای ؛ لایقِ بالاترین درجه ی خوشبختی اند ...
گاهی اوقات باید تمامِ مشغله هایت را زمین بگذاری ، سراغِ بهترین آدم های زندگی ات بروی و برایِ بودن و برایِ خوب بودنشان از آنها تشکر کنی . بگویی چقدر دوستشان داری و چه خوب که هستند و انگیزه ی خوشبختیِ تو اند ، چه خوب که با نگاهی ، لبخندی یا کلامی ؛ دلت را به بودنت گرم می کنند . بعضی ها ، شبیهِ معجزه می مانند . جوری نگاهت می کنند ؛ که عاشقِ خودت می شوی ، جوری صدایت می کنند ؛ که جان می گیری و جوری هوایت را دارند ؛ که خیالت از تمامِ راه هایِ رفته و نرفته ی زندگی ات تخت می شود . با حضورشان ؛ نه از تاریکی می ترسی ، نه از سقوط ... و نه از گم شدن ! بعضی آدم ها ، با تمامِ جهان فرق دارند ، آمده اند تا لایقِ خالصانه ترین عشق و صادقانه ترین احساس باشند . تا باشند ، انگیزه باشند و تو را خوشبخت ترین آدمِ رویِ زمینت کنند . بعضی ها ، بزرگ ترین دلخوشیِ آدم اند ؛ همین که هستند خوب است ، همین که بمانند ، کافی ست !
همین خوب است؛ همین که تو نگرانم می شوی، همین که هر اتفاقی بیفتد تو هستی که آرامم کنی، تو هستی که بگویی گور بابای دنیا ، به دلت بد راه نده، تو هستی که بگویی مراقب خودت باش، تو هستی که بگویی آرامشت را برای این چیزهای ساده، خراب نکن تو هستی و من بیشتر از همیشه مراقب خودم هستم، و من بیشتر از همیشه بیخیال دنیا و اتفاقات عجیب و غریبش، در را به روی غم ها بسته و مراقبم که هیچ چیز و هیچ کس آرامشِ طوفانِ جهانم را به هم نریزد. اگرچه هستی و آرامم؛ ولی تو باز هم نگرانم باش، نگرانی ات را دوست دارم...
پاییز که می شود ؛ حواستان به آدم های زندگیِ تان باشد . کمی بهانه گیر می شوند ، حساس می شوند ، "توجه" می خواهند ! دستِ خودشان که نیست ، این خاصیتِ پاییز است ؛ آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند . مگر می شود پاییز باشد و دلت هوای قربان صدقه های از تهِ دلِ کسی را نکند ؟! مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟! که عاشقت باشند ؟! باد باشد ، باران باشد ... و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی ... تو باشی و تو ، تو باشی و او ... فرقی ندارد ! قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز ، همه جوره می چسبد ... ↜♥
مگر می شود "تو" را داشت تو را دید ، با تو حرف زد و بهشت را رویِ زمین احساس نکرد ؟! بخدا بهشت همین جاست همین نقطه ای که من هستم همین جا که "تو" می خندی ...
جمعه ؛ گاهی شبیهِ دفترچه ی خاطراتی ست که هر بار ، گوشه ای لم می دهی و ورقش می زنی . و چه می چسبد مرورِ خاطراتِ کودکی و آخرِ هفته هایی که در سهل انگاریِ کودکانه گذشت ! کودکی هایی که در هوایِ نابِ خانه ی پدری سپری شد ، و شیطنت هایی که در دلِ کوچه هایِ خاکی و پر از خاطره ، جا ماند . جمعه دلگیر نیست ! باید به روزهایِ خوبِ رسیده و نرسیده فکر کرد ، باید خاطراتِ شیرینِ گذشته را ورق زد . باید ساده گرفت ، باید بی خیال بود ...
🍁🍂 پاییز که می‌شود، حواستان به آدم‌هایِ زندگیِ تان باشد. کمی بهانه گیر می‌شوند، حساس می‌شوند، "توجه" می‌خواهند! دستِ خودشان که نیست این خاصیتِ پاییز است، آدم‌ها را از همیشه عاشق تر می‌کند ... 🍁🍁 مگر می‌شود پاییز باشد و دلت هوایِ قربان صدقه‌هایِ از تهِ دلِ کسی را نکند؟! مگر می‌شود پاییز باشد و دلت هوس نکند، عاشق باشی؟! که عاشقت باشند؟! باد باشد، باران باشد و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی.. تو باشی و تو، تو باشی و او ... فرقی ندارد! قدم زدن در بساطِ دلبرانه پاییز، همه جوره می‌چسبد ... 🍂🍂
اصلا به این فکر نکن که دیگران برای تو چه فکری می کنند حتی برایت مهم نباشد چطور و چگونه قضاوت می شوی ، کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ، بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید ، تلف کنند ؛ دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند ... گاهی تو به آسیب پذیریِ قرص جوشان می شوی و آدم ها با حرف ها و قضاوت هایشان مانندِ آب ... نزدیکشان که می شوی ؛ نابودت می کنند ! لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت را بکنی . که گاهی آرامشِ انسان ، در همین ندیدن ها و نشنیدن هاست ...
دلت را به دلِ خیابان بزن با بیخیالیِ جاده همراه شو ... فراموش کن هفته ات چطور گذشت ، مهم نیست که شنبه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ، و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده ... روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار و روزهایِ نیامده را به خدا ... جوری باش که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛ آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد . آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد . آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛ به خاطرِ خودش نفس بکشد .
کاش فرشته ای هم بود و آدم ها را هر کجای زمانه که خسته می شدند ، بر می داشت و می برد وسطِ کودکی هایشان رها می کرد . همانجا که اسباب بازی ها کم بود و دلخوشی ها زیاد ، مشکلات ؛ ساده و کوچک بود و قلب ها بزرگ ... گلدان ها پر گل بود و خانه ها همیشه بوی صمیمیت و عشق می دادند . باید فرشته ای باشد که آدم ها را هر زمان که کم آوردند ، بردارد و ببرد به یک عصرِ جمعه ی زمانِ کودکی که بزرگترین اندوه و فاجعه ی دنیا ، تکالیفِ نانوشته شان بود .
من خسته تر از آنی بودم که بدی ها را با بدی جواب بدهم و "هوی" باشم در جواب ِ "های"ِ آدم ها ... خسته تر از آنی بودم که روحم را شرحه شرحه کنم تا بفهمند که در موردم اشتباه می کنند یا بفهمند که به کار من ، کاری نداشته باشند ، و بیخیال تر از آنی ؛ که از کسی کدورتی به دلم داشته باشم ... من در هر شرایطی و در مواجهه با هر آدمی ، خودم بودم ! کسی که برای هیچکس بد نخواست ، هیچکس را بد نمی دید و دیگران را نه از روی ظاهر و نه از روی رفتارها و قضاوت های عجولانه ، قضاوت نمی کرد ! آدم ها هیچ کدامشان بد نیستند ! اما متفاوتند ، خیلی متفاوت ... و من حریفِ تفاوت های آدم ها ، و حریفِ نظرها و واکنش های شخصی شان ، نخواهم شد گوش هایم را می گیرم ، به رویشان لبخند می زنم و کارِ خودم را می کنم ، همان کاری که می دانم درست است و باور دارم که حالِ جهانِ مرا بهتر می کند . و می دانم که روزی ، همین آدم ها ؛ از نشستن و پایِ ایستاده ها را گرفتن و زمین زدن ، خسته می شوند ، می ایستند ، گوش هایشان را می گیرند ، به روی اطرافیانشان لبخندی زده و راهِ آرزوهای خودشان را می روند ... همه ی ما روزی خسته خواهیم شد از راضی نگه داشتنِ همه و همه را شبیهِ باورهای خود ، خواستن ، کلاهمان را بالاتر خواهیم گذاشت و به اتفاقات و هدف های بزرگ تری فکر خواهیم کرد ...
جا نخواهم زد ! خستگی ام را در آغوش خواهم کشید و مصمم تر از همیشه ، ادامه خواهم داد ... این خاصیتِ من است ؛ که مشکلاتم را شبیه به انگیزه می بینم و به لطفِ سختی های مسیر ، هر روز قوی تر می شوم ! نه جا می زنم ، نه کم می آورم ، می ایستم و ادامه می دهم ... دوام می آورم و موفق می شوم ... ♥️
ما نسلِ مظلومی بودیم ! نسلی که در اوج بی انصافیِ زمانه متولد شد و از همان کودکی یاد گرفت که فقط "درک" کند . ما حتی روی گرفتنِ پولِ توی جیبی از پدرانمان را نداشتیم ! نسل سخت جانی بودیم که تحت هر شرایطی دوام آورد ... نسلِ "انقلاب" های نیمه کاره و اعتراض های سرکوب نسلی پر از استعدادهای کنجِ خانه ، و نابغه های محصور نسل ما را نه گذشته ها درک می کنند و نه آینده ها خواهند فهمید آنقدر صبور و سازگاریم که خودمان هم در چگونگی اش مانده ایم ... نسل ما در کودکی هم ، کودکی نکرد ! نسل سوخته ای ؛ که در اوجِ جوانی ، پیر شد ...
تعارف که نداریم من حسادت می کنم به لیلای مجنون وبه آیدای شاملو لعنتی! تو هم مرا همانقدر دوست داشته باش من از رسواشدنهای این مدلی خوشم می آید!
پاییز که می شود ؛ حواستان به آدم هایِ زندگیِ تان باشد . کمی بهانه گیر می شوند ، حساس می شوند ، "توجه" می خواهند ! دستِ خودشان که نیست ... این خاصیتِ پاییز است ، آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند ... مگر می شود پاییز باشد و دلت هوایِ قربان صدقه هایِ از تهِ دلِ کسی را نکند ؟! مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟! که عاشقت باشند ؟! باد باشد ، باران باشد ... و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی ... تو باشی و تو ، تو باشی و او ... فرقی ندارد !!! قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز ، همه جوره می چسبد ...
همین که برای همه بعیدی و برای من ممکن ، همین که در شلوغ ترین روزهایت هم ، برای من به اندازه ی کافی زمان داری ، همین که تحت هیچ شرایطی تنهایم نمی گذاری ؛ همین کافیست ماهِ من ! همین کافیست تا من خوشبخت ترین آدم روی زمین باشم . ادعای دوست داشتن کار ساده ایست اما ؛ کم اند آدم هایی شبیه به تو که می مانند و ثابتش می کنند کم اند آدم هایی که پای دوست داشتنشان می ایستند ... آدم های این روزگار ، زیاد عاشق می شوند ، اما عده ی معدودی مثل تو عاشق می مانند ماهِ من ...
جرأت می خواهد هر روز مقابل روزگار بایستی، ابرهای ناامیدی اش را کنار بزنی و دنبال خورشید امید بگردی. جرأت می خواهد در مسیرهای نرفته به سمت مقصدهای نامعلوم گام برداری ... باید برایت مهم نباشد این که شاید آخرش همان چیزی که می خواستی نیست و از پیش بینی ناپذیریِ مسیر، لذت ببری. که همین هدف داشتن و ادامه، لذت بخش است ... باور کن آدم های موفق، بیشترین میزان خوشبختی شان برای زمان‌هایی‌ست که امیدوارانه برای رسیدن به مقصد، تلاش می کردند، زمان هایی که برای ادامه، هدف داشتند و برای عبور، دلیل ... و بیشترین رضایت آدمی زمانی ست که به واسطه ی قدرت اراده و اختیار، در جریان است، زمانی که با جسارت تمام، ثابت می کند که با درخت و کوه و بوته های ریشه در خاک، فرق دارد ...
خدایا ؛ گاهی مرا در آغوش بگیر ... وقتی در محاصره ی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی وقتی تمام تلاشم را کرده ام ، خسته ام و دلم کمی سکوت می خواهد ، کمی آرامش ، کمی تسکین ... بی خبر از راه برس و مرا بغل کن باور کن آدمِ جا زدن نیستم ! اما ؛ از یک جایی به بعد ، بگو که با هم درستش می کنیم ، از یک جایی به بعد ، خودت برایم معجزه کن !
با خودم قرار گذاشته ام ، به وقت تمام بی خیالی ها ، توی تمام کافه ها ، خیابان ها ، کتابفروشی ها ... خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر ؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر ... قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها ، که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال ، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش ، بخوابم . و بخندم ، و آرام باشم ... قرار گذاشته ام با کبوترها ، گربه ها ، گنجشک ها ، با برگ ها ، با قاصدک ها ، با گل ها ... قرار گذاشته ام آنقدر برای خودم باشم که هر جای زندگی که دلم گرفت ؛ با مرورِ حالِ خوبِ این روزهایم بخندم ، و هر جا که کم آوردم ؛ بی معطلی با خودم توی کافه ای ، خیابانی ، چیزی ، قرار بگذارم ...
من برای خوب بودنِ حالم برگ های برنده ی زیادی دارم ، مثلا همین صدای قل قل سماور ، یا صدای ریختن چای توی لیوان ، که حس بینظیر و نابِ زندگی را در دلِ رگ های خسته ام ، به جریان می اندازد . مثل صدای باد یا نوای آرام و دورِ جیرجیرک ها ، صدای کبک ها ، گنجشک ها ، لک لک ها . مثل تماشای رگه های باریک آفتاب که هر صبح زود ، به هر جان کندنی خودشان را از شکاف پرده ها به خلوت بکرِ اتاق می کشانند و مرا نوازش می کنند ، یا تماشای ماه ، وقتی تمام دردهای عالم را پشت سر گذاشته و با جسارتی عمیق ، به تیرگیِ شب ها می تابد و مثل تماشای چشمک دورترین ستاره ، خیالِ کشفِ نادیده ترین سیاره ، تصور پرواز در خیال انگیزترین کهکشان و یا احساس زیبای لمس شدن با پنجه های نرم و آرام بخش نسیم ... من برای آرامشم ، برای شادی ام و برای خوشبختی ام ؛ برگ های برنده ی زیادی دارم ، و نمی بازم ! اگر امروز دلم گرفت ، بغض کردم ، تسلیم شدم ، فردا قطعا دوباره می خندم ، دوباره می ایستم و دوباره می سازم ، تمام ویرانه های روح زخمی ام را بهتر از همیشه می سازم ... من برای پیروز شدن و برای خوب بودنِ حالم ، برگ های برنده ی زیادی دارم ...
پنج شنبه، دلبرانه ترین روزِ خداست . از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب ... شبیه دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش ، هر کدام را که برداری ، فرقی ندارد ؛ همه اش خیر است ... پنج شنبه ؛ باید پنجره را باز کرد، چشم ها را بست و نفس کشید ، باید نفس کشید فراغتِ پایانِ هفته را ...
اصلا به این فکر نکن که دیگران برای تو چه فکری می کنند حتی برایت مهم نباشد چطور و چگونه قضاوت می شوی ، کاری که دوست داری و می دانی درست است را بکن و مسیرِ خودت را برو ، بگذار دیگران هم یاد بگیرند به جای اینکه زمانشان را به پای حسادت و قضاوت و تقلید ، تلف کنند ؛ دنبالِ اهداف و آرزوهایشان باشند ... گاهی تو به آسیب پذیریِ قرص جوشان می شوی و آدم ها با حرف ها و قضاوت هایشان مانندِ آب ... نزدیکشان که می شوی ؛ نابودت می کنند ! لازم است کمی دورتر بایستی و در سکوت ، کارِ خودت را بکنی . که گاهی آرامشِ انسان ، در همین ندیدن ها و نشنیدن هاست ...