شاید کمی تلخ است اما صبح فردا من...
افتاده در میدان من بازی و حالا من...
حرف عجیبی نیست حق انتخابی هست
آواره ها دیوانه ها بیچاره ها یا من!؟
درگیر انبوه پیامک هاست افکارت
امیدوارم... می شود از بین آنها من!؟
سرگیجه داری چشمهای خسته ات چرخید
بر روی دنیای مخاطب هات الا من
پشت هزار وصد تماس رفته از دستم
شرمنده کردم معنی دلواپسی را من
یک جای دیگر می شوی آرام... فهمیدم
لحن صدایت می شود وقتی عوض با من
هرگاه خوردی پا و برگشتی بغل کردم
انبوه اشک و غصه هایت را مجزا من
دائم برای شکوه واکردی و نشنیده است
یک عاشقانه از دهانت ماه زیبا ،من
از درد سرهای تو من سر دردِ نافرمم
حتی دل آشوب است از این پایین و بالا،من
در حجم سنگین ترافیک دلت ماندم
آخر چگونه؟ کی؟چرا؟یکباره شد جا ،من
راحت نخواهی شد از این آشفتگی هایت
بالا بیاور هرچه را از عشق حتی من
از زندگی سیرم تو هم سیری ولی... اما...
باید بمانی رفتنی تنهای تنها من
هرگاه میخوانند جایی قرعه از مرگی
با شوق می گویم همین حالا خدایا من
#محمدجوادمنوچهری
#گیدا
ای دل تحمل کن به نام عشق...
این چند روز تلخ دیگر را
تا مرگ مغزی راه دوری نیست
بعدش رها کن حجم پیکر را...
دنیا به جز غم چیز دیگر داشت!؟
مشتاق لمس و دیدنش بودی!!!
دائم لگد کوبیدی و کردی
آشفته هر شب حال مادر را...
چشمت به دنیا باز شد اما
با زور از شوک خارجت کردند!!!
با گریه شد آغاز دنیایت
با شیر خواباندند این شر را...
با هر نفس یک غم نمایان شد
در هر قدم یک چاله را دیدی
دل خسته هر شب آرزو کردی
آزادی روح مکدر را...
حالا نشستی فکر کردی به
پایان این کابوس، یعنی مرگ...
و منتظر ماندی که تا دستی
یک شب ببندد لوح و دفتر را...
تصویر زیبایی است خندیدن...
هنگام اشک و گریه ی مردم...
آن لحظه ای که می گذارد عشق
بر روی قبرت سنگ آخر را...
#محمدجواد_منوچهری
#گیدا