اینجا من،
بستگی دارم به تو،
به حرفهایت،
آرامشت،
به بودنت...
اینجا اگر تو باشی،
فدایِ سرِ هرکه که می خواهد نباشد...
🌀 #عادل_دانتيسم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم؛ تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غـم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
🌀 #قیصر_امینپور
❤️
ای بیتو زمانه سرد و سنگین در من
ای حسرت روزهای شیرین در من
بیمهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من ...
🌀 #میلاد_عرفان_پور
ای خدا یار من آنجاست ، حواست باشد؛
او نشان کرده ی اینجاست ، حواست باشد…!
یار من مویِ سرش ، قیمت صد فرهاد است؛
قصه اش قصه ی فرداست ، حواست باشد…!
گرچه بدجور دلم تنگه نگاهش گشته
همچنان شاه غزل هاست ، حواست باشد…!
او نگاهم نکند ، یا نخرد حرف مرا...
هرچه هست بینِ خود ماست ،حواست باشد!
همه ی دلخوشی و زندگی ام، بودن اوست؛
برود، آخردنیاست! حواست باشد…!
نگذاری احدی تیشه برویش بزند !
شیشه ی عمر من آنجاست، حواست باشد
گر كُشى يا بنوازى، اى دوست عــــاشقــــــم، يار وفادار توام
هــــر كه بينيم، خريدار تو است مـــــن خريــــــــدارِ خريدارِ توام
امام خمینی ره
🖤
روزی دلت برای همه ی مسیرهای
نرفته مان تنگ می شود!
این عادتِ پآییز است؛
داغِ همه چیز را تازه می کند
و حسرتت را عمیق تر!!
سندِ "عشق" و "دلتنگی"؛
به نامِ پآییز است!
🌸☘🌸☘🌸
هیچ یادم میکنی آرام جان خسته ام ؟
هیچ یادم میکنی معشوقه ی ممنوعه ام؟
هیچ یادم میکنی شبها که من سرگشته ام ؟
در قرار عاشقی چون موجها گمگشته ام ؟
هیچ یادم میکنی آن سان که من یاد توام ؟
از فراق عشق تو چون لاله ای پژمرده ام ؟
هیچ یادم میکنی شیرین ترین شهدانه ام ؟
ای که شیرینی لبت، شیرین ترین ترانه ام
هیچ یادم میکنی ای باده ی جانانه ام؟
ای که عشق تو زده آتش بر این غمخانه ام
هیچ یادم میکنی در هجر تو جان داده ام؟
از غم نا دیدنت چون مرده جانان مرده ام
🌸☘🌸☘🌸
هر کس بشود عاشق، داغی به جگر دارد
این ماهیت عشق است، دردی هم اگر دارد
این ماهیت عشق است، فکرم شده چشمانت؟!
دست از سر من ای کاش، چشمان تو بردارد
در پیچ و خم موهات، صد جاده ی چالوس است
این پیچ و خم زیبا، این راه خطر دارد
فالی زدم این آمد: "گفتم غم تو دارم..."
از قصه ی ما حافظ، عمری ست خبر دارد
هر روز دعا کردم، تا قسمت هم باشیم
یک روز دعای من... یک روز اثر دارد.
تیک تاک غریبانه ساعت 00:00
عقربه های عجول
بازی سرنوشت
عشق های مجازی
و رسیدن به یقین
در صفر عاشقی
ومن منتظربا بغضی غریب
در انتظارولادت
عشقی از جنس بلورین دل
❤️❤️:❤️❤️
❤️00:00❤️
❤️بشمار....❤️
شمارش معکوس ساعت به« وقت ممنوع »است❤️
عاشقی،❤️
بشمار که این تن لرزه هارا از برهستم،❤️
حراج زندگی و نفست به« ساعت صفر »عاشقیست ❤️.
💔
جاذبه ات...
غوغامیکند
ماه من...
نگاه که می کنی
حرف که میزنی....
موجی ازعشق
درمن
پدیدارمیشود
اشک درچشمانم
چون اب دریا...
بالا می اید
طپش های قلبم را
می توانی از سرعت
قدم هایم بخوانی
راه که می روی
عقب می مانم
نه اینکه نخواهم...
باتو هم قدم شوم...
نه
میخواهم مراقبت باشم
میخواهم ردپایت را...
هیچ خیابانی..
درآغوش نکشد
توفقط مال منی..
چه کیفی دارد
کسی باشد
که وقتی نام کوچکت را
از ته دل صدا می زند
لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد
و تو آرام بگویی جانم
به گمانم اینطور که باشد
تو حتی عاشق نامت می شوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ
حتی وجودت،مالکیتش به اشتراک گذاشته شده
بینِ تو و اوی زندگی ات !
چه لذتی دارد صدایی مدام
نامت را تکرار کند و
تا تو جانم بگویی
بگوید امان ار حواس پرتی
یادم رفت چه می خواستم بگویم
دوباره نامت را تکرار کند
و تو بدانی اینبار هم به شوق
شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده !
همیشه ابراز علاقه
با گفتن جانم؛ عزیزم ؛ عشقم
نیست
گاهی تمامی ِ شیرینیِ یک حس
در گفتنِ نـــــــام
آن هم با میم مالکیت
خلاصه می شود !
تو هیچ می دانی
با همین سادگی های کوچک
اما دوست داشتنی
می شود خوشبخت بود و زندگی کرد؟
بهتر از اینم داریم که بغلش کنی
توی گوشِت بگه : مرا خیال تو بیخیال عالمم کرد؟
♡
گاهی مرا نگاه کنی و ....
رد شوی بس است،
آنان که بی کسند
به یک در زدن خوشند....👌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_صاحب_الزمان
لبخند را تو بیاور
شعر تازه را من دم میکنم
در فنجان حس زندگی میریزم،
مینشینیم گپ میزنیم
هنوز هم کلی حرف نگفته داریم
از خدا
از زندگی
از خنده ی گل
از بوی صحرا ...
گلایهها و تلخیها را هم میدهیم دست نسیم
تا با خودش ببرد ...
زندگی پر است از شادی های کوچک
که ما ساده از کنارش میگذریم…
شاد باش
زندگی کوتاه است …
هر روز و هر لحظه را زیبا زندگی کن
سلام دوستان گرامی
صبحتون بخیر
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
خیال کودتا دارم از استبداد چشمانت..
تحصن کرده ام فعلا به گوهر شاد چشمانت
تو از حزب سیه چشمان، من از کابینه ی عشقم..
به بادم می دهد آخر خیال یاد چشمانت
🌿بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده.
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطهچی چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم.
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. میدانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یکجا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند. دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کارخداست. چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به تهران مراجعت فرمایید وُ به داد دل ما برسید، تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا کنیم وُ بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.
تصدقت پریدُخت
بوسه به پیوست است.
📚پریدخت، مراسلات پاریس طهران
🖌حامد عسگری
📖مهرستان
#عاشقانه
"هر بار دلت خواست بیا ناز بکن"
با چشمِ خودت رقصِ دلم ساز بکن...
من کشته یِ تکفیریِ چشمانِ توام،
پلکی بزن و زنده کن......اعجاز بکن...
(مهدیه_گودرزی)
#بداهه_ی_چالش_مصرع_سوم_گروه_حلقه_رندان_امروز۱۱آذر۹۸