eitaa logo
🌹یا علی...‌‌
10 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
294 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشید فرزند نا خلف مامان شمسی! تخم مرغی تنها که هر روز/صبحدم/در آسمان،نیمرو می شود...! بیچاره! با سپیده های پف کرده اش هم/اشک می ریزد. دلش خون میشود تا/از این ماهیتابه،بیرون برود! برادران و خواهرانش اما در آغوش مادر جوجه هایی میشوند که/جیک جیکشان/چشمک هاشان است آنهم برای من و تو! ... چمانده
من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم! #سهراب_سپهری #هوای_دلتنگی 💔
در قلب من تا تو عزیزی، لاعزیزَ لَه کاش این فراز عشق، قلبت را بلرزاند
تو اما معشوقه اى مى خواهى كه برايت پاييز را،شالِ گردن ببافد... يا از آن هايى كه ناز كردنشان، انصافاً آنقدر مرغوب است كه فقط بايد بخرى! من اما واژه ها را زير و رو ميكنم تا چيزى براى گرم كردن دلت بنويسم و تو كه مى دانم آنقدر بى حوصله هستى كه ميل خواندن ندارى ! و من هنوز، وقتى دلت هيچ چيز و هيچ چيز و هيچ چيز نمى خواهد، خوب بلدم خودم را اميدوار كنم به مُرَدَّد شدنت...
شعر محمدمهدی سیار: شاعری که رباعی‌اش را فراموش کرد : خاموش خاموش لب به هجو جهان باز کرده است این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان در این جهان چشم چران باز کرده است در فاصله این بیت تا بیت بعد رهبر انقلاب این شاعر را تمجید کردند و فرمودند: آفرین آفرین. اشکم بر آمد از پس گفتن , چه خوب هم... طفلک اگرچه دیر زبان باز کرده است این چاکِ پیرهن که از آن شرم داشتیم خود لب به پاک بودنمان باز کرده است من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است محمدمهدی سیار "
دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل بسان آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته چو عشقت دردلم جا کرد و شهر دل گرفت از من مرا آزاد کرد از بود من آهسته آهسته به عشقت دل نهادم زاین جهان آسوده گردیدم گسستم رشته جان را ز تن آهسته آهسته ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من تو آمد , خرده خرده رفت , من آهسته آهسته سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش شدم افسانه ی هر انجمن آهسته آهسته ملامحسن فیض کاشانی "
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد صبح همراه سحرخیز جوانش برسد خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد پرده ی چاردهم وا شود و ماه تمام از شبستان دو ابروی کمانش برسد لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک سوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست عطر او زودتر از نامه رسانش برسد شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
عیب از کجــــــاست؟ غیبت او بی‌دلیل نیست چون ذاتاً آفتــــــاب، به مردم بخیـل نیست ما فرع خاک پـای تــــــــــو هستیم ای حبیب! خاکی که سر به سجـــــده نیارد، اصیل نیست باید میان کوره بســــــوزد که گُـل کند دل تا میـان شعله نیفتد، خلیــــل نیست جایی که جای پای عروج محمّــــد(ص) است راهی برای پر زدن جبرئیـــــل نیست بعد از دو نیم کردن دل، پــــــا بر آن گذار این سینه کمتـــر از وسط رود نیــــــل نیست
قاصدک ... ! شعر مرا از بر کن ... برو آن گوشه ی باغ ... سمتِ آن " نرگس "ِ مست ... و بخوان در گوشش ... و بگو باور کن‌ ؛ یک نفر یادِ « تو » را ... دمی از دل نبرد ... !!! #سهراب‌_سپهری
از آن زمان که به زلف تو مبتلاست دلم اگر به کعبه رود روي برقفاست دلم خبر ز سايه خود نيست صيد وحشي را من رميده چه دانم که در کجاست دلم چه نسبت است به آيينه اشتياق مرا که آب گشت و همان تشنه لقاست دلم به خشم و ناز مرا نااميد نتوان کرد به شيوه هاي غريب تو آشناست دلم به من کشاکش گردون چه مي تواند کرد که در حمايت آن طره دوتاست دلم نگاه حسرت من ترجمان مطلبهاست اگر خموش از اظهار مدعاست دلم به حسن شوخ ندانم چه نسبت است مرا که هيچ جا نه و در صد هزار جاست دلم برهنه را نتواند برهنه کرد کسي چه نعمتي است که بي برگ و بي نواست دلم مرا ز نعمت الوان حسن سيري نيست گرسنه چشم تر از کاسه گداست دلم ميي چون خون شهيدان به من کرامت کن که از خمار چو صحراي کربلاست دلم ز مشت خار و خسم دود بر نمي خيزد ز بس که واله آن آتشين لقاست دلم ز انقلاب جهان نيستم غمين صائب که در بلندي و پستي به يک هواست دلم