eitaa logo
کنگره سرداران وَ ۲۵۰۰شَهیدنَجَف آباد
604 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
122 فایل
صفحه اختصاصی کنگره سرداران و ۲۵۰۰ شهید نجف آباد
مشاهده در ایتا
دانلود
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️‍🔥تقدیم به دوستانی که دلتنگ کاروان راهیان نور هستن❤️‍🔥 می‌رفت. ، زیر انگشتان پا‌های برهنه‌ام سر می‌خوردند. از آن سمت می‌گفت: «به مقتل سید شهیدان اهل قلم خوش آمدی. » همان جا نشستم. نگاه نجیب به فکه گره خورده است. می‌شوم. مشتی از رمل‌هایی که از با خیسی چشمانم به هم چسبیده بودند را برمی دارم. دوست دارم تیمم کنم و دو رکعت نماز برای رستگاری‌ام بخوانم. ✅ سرم را بالا می‌گیرم، سرخی فلق آنقدر آرام‌آرام با فکه خداحافظی می‌کند که صدای آن سردار لاغراندام، ازپشت بی‌سیم با ذکر سلام‌الله‌علی‌ها، به گوش می‌رسد. را می‌گویم؛ همان خودمان. حالا نفس‌هایم دوست دارند فریاد سر دهند؛ اما اینجا سنگینی خاصی دارد؛ یک سنگینی از جنس اخلاص و صفای بچه‌هایی‌که همچون امامشان لب‌تشنه جان دادند. ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: جزیره :مهدی صادقی همرزم موضوع: رأفت با زیر دستان 🌷 فرمانده توپخانۀ لشکر25 کربلا در آبراه‌های جزیره، سنگرهای کمینی گذاشته بودند و مسئولیتش به عهدة توپخانه بود. حجم آتش گاه خیلی سنگین می‌شد. محمد رضا پوراسماعیلی برای آنکه بچه‌ها بین خودشان و فرمانده احساس جدایی نکنند هر روز را در یک سنگر می‌گذراند و با بچه‌ها غذا می‌خورد. ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: :حمیدرضا زمانیان همرزم عنوان خاطره: خیبر 🌷 فرمانده توپخانۀ لشکر25 کربلا عملیات خیبر بود. با یکی از افراد برای سرکشی از خط رفت. ناگهان متوجه پاتک دشمن شد. همین که دید تانک‌های دشمن چطور به سمت‌شان می‌اید، فرمانده بودن برایش بی معنا شد. یک آر‌پی‌جی برداشت،رو به روی تانک ایستاد و شروع به شلیک کرد. همان‌جا به شدت از ناحیه‌ی فک مجروح شد ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: یک تکه از بهشت :همسرشهید موضوع: ازدواج 🌷 فرمانده توپخانۀ لشکر25 کربلا عروسی‌مان خیلی ساده برگزار شد. اعلام خاموشی بود و آژیر خطر می‌زدند. دوران عقد هم زیاد نمی‌دیدمش. بیشتر اوقات را در جبهه بود. برادرم خیلی از او تعریف می‌کرد که این پسرنوزده ساله چه کارهایی که نمی‌کند. می‌دانستم تا زمانی که جنگ است، او هم در جبهه است. خودش قبل از عقد اتمام حجت کرده بود. چقدر حرف‌هایش دل‌نشین بود، وگرنه من آدمی نبودم که به این زودی‌ها حاضر به ازدواج شوم. آدم خاصی بود. شب عروسی کنار خانه‌شان که رسیدیم، وقتی همه پیاده شدند ماشین را روشن کرد و رفت. آنقدر خجالتی بودم که نپرسیدم داریم کجا می‌رویم! رفتیم مزار شهدا. از ماشین پیاده شد. دو دقیقه‌ای آنجا ماند و بعد سوار شد و برگشتیم. همه نگرانمان شده بودند. نمی‌دانم آن شب در آن مکان به خدا و شهدا چه گفت.فقط می‌دانم او و امثال او مال این دنیا نبودند. بعدها وقتی شهید شد، در همان قطعه به خاک سپرده شد ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: روزه :خواهر شهید 🌷 هنوز به سن تکليف نرسيده بود؛ اما روزه مي‌گرفت و با زبان روزه مي‌رفت کمک همسايه بنايي. رسيده بود اول دبيرستان و مي‌خواست دستش توي جيب خودش باشد. آن روز از شدت تشنگي و گرما حسابي زبانش خشک شده بود. به نماز که ايستاد، در حالت سجده غش کرد. مادر فوري آب به صورتش پاشيد تا بهوش بيايد. هر کار کرد کمي آب به او بدهد، قبول نکرد. نمي‌خواست روزه‌اش را بخورد. ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: دوچرخه :خواهر شهید 🌷 زمانی که با پول بنایی‌اش یک دوچرخه خرید، از خوشحالی در پوست خودش نبود. هر چند برادرها و دوستانش بیشتر از خودش از دوچرخه استفاده کردند. وقتی خواست برود جبهه، دوچرخه را به مسجد بخشید تا هرکس خواست استفاده کند. بعد از شهادتش پیغام دادند که بیایید دوچرخه را ببرید. ما هم پیغام دادیم چیزی را که او بخشیده، ما پس نمی‌گیریم. ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: جزیره :مهدی صادقی همرزم موضوع: رأفت با زیر دستان 🌷 فرمانده توپخانۀ لشکر25 کربلا در آبراه‌های جزیره، سنگرهای کمینی گذاشته بودند و مسئولیتش به عهدة توپخانه بود. حجم آتش گاه خیلی سنگین می‌شد. محمد رضا پوراسماعیلی برای آنکه بچه‌ها بین خودشان و فرمانده احساس جدایی نکنند هر روز را در یک سنگر می‌گذراند و با بچه‌ها غذا می‌خورد. ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: :حمیدرضا زمانیان همرزم عنوان خاطره: خیبر 🌷 فرمانده توپخانۀ لشکر25 کربلا عملیات خیبر بود. با یکی از افراد برای سرکشی از خط رفت. ناگهان متوجه پاتک دشمن شد. همین که دید تانک‌های دشمن چطور به سمت‌شان می‌اید، فرمانده بودن برایش بی معنا شد. یک آر‌پی‌جی برداشت،رو به روی تانک ایستاد و شروع به شلیک کرد. همان‌جا به شدت از ناحیه‌ی فک مجروح شد ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh
•🕊• ↷پای درس شهدا⚘️♡ ✍️📖 عنوان خاطره: یک تکه از بهشت :همسرشهید موضوع: ازدواج 🌷 فرمانده توپخانۀ لشکر25 کربلا عروسی‌مان خیلی ساده برگزار شد. اعلام خاموشی بود و آژیر خطر می‌زدند. دوران عقد هم زیاد نمی‌دیدمش. بیشتر اوقات را در جبهه بود. برادرم خیلی از او تعریف می‌کرد که این پسرنوزده ساله چه کارهایی که نمی‌کند. می‌دانستم تا زمانی که جنگ است، او هم در جبهه است. خودش قبل از عقد اتمام حجت کرده بود. چقدر حرف‌هایش دل‌نشین بود، وگرنه من آدمی نبودم که به این زودی‌ها حاضر به ازدواج شوم. آدم خاصی بود. شب عروسی کنار خانه‌شان که رسیدیم، وقتی همه پیاده شدند ماشین را روشن کرد و رفت. آنقدر خجالتی بودم که نپرسیدم داریم کجا می‌رویم! رفتیم مزار شهدا. از ماشین پیاده شد. دو دقیقه‌ای آنجا ماند و بعد سوار شد و برگشتیم. همه نگرانمان شده بودند. نمی‌دانم آن شب در آن مکان به خدا و شهدا چه گفت.فقط می‌دانم او و امثال او مال این دنیا نبودند. بعدها وقتی شهید شد، در همان قطعه به خاک سپرده شد ♡🕊♡↷ https://eitaa.com/k2500sh