"عشق آن گونه که می دانم و می دانی نیست"
فارغ از حالِ دلم گریهی پنهانی نیست
جان به لب آمده از حالِ پریشانِ دلم
میزبان رفته خدا، فرصتِ مهمانی نیست
پیرهن پاره شد و دستِ زلیخا که بُرید
ماهیِ تنگِ بلور، لایقِ زندانی نیست
لبِ لبتشنهی بی تابِ عطش آلوده
سر بریدن به بیابان هوس، خانی نیست
عشق رازی که در اندیشهی ما جا نشود
سر سجاده نشستن که مسلمانی نیست
دلِ#بیتابِ پریشانِ هوس آلوده
گر سرش را ندهد، لایقِ قربانی نیست
#کبری_رحمتی
#بیتاب
جِلوهی چون ماهِ تو، در بین اشعار من است
وقت خواب است و دل #بیتاب، قصدش ماندن است
شب بخیر، ای مُهر عشقت خُورده بر پیشانیام
بوسهی بارانِ نَمنَم، شرطِ وعده دادن است
#کبری_رحمتی
#شب_بخیر