#سبک_زندگی
🌸 خاطرهای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت
#متن_خاطره
منطقهی قلاجه در اسلامآبادِ غرب بودیم، با آن سرمایِ استخوان سوزش. اورکتها رو آوردیم و بیـنِ بچه ها تقسیم کردیم. امـا حـاج همّت اورکت نگرفت و گفت: « همه بپوشن، اگر موند من هم میپوشم» یادمه تا زمانیکه اونجا بودیم، حاجی داشت از سرما میلرزید...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران۲ «کتاب شهید همت» ، صفحه ۶۴
برروح پاک همه شهدا صلوات🌸 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم وفرجنا به🌸 نمیزاریم خونتون رشادت ها ایثارهاتون پایمال شه تای پای جون از اسلام وحجاب وحیا دفاع خواهیم کرد✌️
#سلام_بر_ابراهیم🕊
#متن_خاطره
🌷 بچـههـای محـل مشغـول بازی بودند که ابراهیـم وارد کوچه شد. بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچهها، توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچهها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم.
📚 شهید ابراهیم هادی،
کتــاب سلام بر ابراهیم، ص۴۰
#رفیق_شهیدم_دعام_کن 🤲🏻