🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
قسمتی از کتاب #خداحافظ_سالار
شماره1⃣
من و خواهرهایم یک شب سرد زمستانی از اسم هایمان پرسیدیم☺️ آقام گفت: چند سال کویت کار می کردم، درآمدم خوب بود، اما در غربت خیلی سخت می گذشت😬
از بس برای خانواده و آب و خاکم دلتنگ می شدم، همون جا از خدا خواستم اگه بچه ی اولم دختر شد، اسمشو بذارم ایران😍
اهل مطالعه و کتاب و شعر هم بودم🍀
گاهی که هوای وطن میکردم با خودم در غربت این شعر رو میخوندم👇
🌸شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمع اند
و جای خودم را خالی می دیدم😔
به همین خاطر اسم پروانه رو خودم انتخاب کردم. اما افسانه رو مادرتون انتخاب کرد، من هم قبول کردم.
آقام که از پروانه حرف میزد، یاد حرف های خانم معلم و قصه ی سوختنِ پروانه افتادم.
گفتم : من از اسم پروانه خوشم نمی آد☹️☹️☹️☹️☹️
آقام گفت: تو یه اسم دیگه هم داری که هیچکس نداره😉
گفتم چه اسمی؟؟؟
گفت: سالار
گفتم سالار دیگه چیه؟؟؟؟؟؟😳
گفت سالار یعنی مرد، یعنی مدیر، یعنی شیردختر، یعنی سرور همه ی دخترها
😇😌😍
گاهی اوقات یک حس پسرانه توی خودم داشتم و از این تعریف ها خوشم می آمد😇
او هم رگ خوابم دستش بود.
مرا از،سنم بزرگتر می دید و می گفت:
ایران از همه مظلوم تره، پروانه از همه سالاتره و افسانه از همه رویایی تره😃
♥️قسمتی از کتاب #خداحافظ_سالار، خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی♥️
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋
🦋🍃🦋🍃
🦋🍃🦋
🦋🍃
🦋
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#دختران_مشکات
@ka_meshkat
♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️🍀
قسمتی از کتاب #خداحافظ_سالار
شماره2⃣
همچنان نامزد مانده بودیم، که برای اولین بار حرف های شخصی با من زد🔆
می خواست با من اتمام حجت کند😜
گفت: پروانه خانم، خوب فکر کن، هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و ما فقط،یک حلقه آورده ایم💍
شما توی خونه ی دایی خیلی راحت زندگی کردی، اما اگر با من زندگی کنی خبلی سختی میکشی.
حرفی نزدم، سرم پایین بود. سعی داشت مرا به حرف بیاورد😁
جدی تر گفت: راهی که من انتخاب کردم توش راحتی و رفاه نیست، این برای شما مهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه کلمه بیشتر نگفتم: نه
خودمانی شد و گفت: بیخودی نیست دایی بهت میگه سالار😂😁😂
♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️🍀
♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️
♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️🍀
♥️🍀♥️🍀♥️🍀♥️
♥️🍀♥️🍀♥️🍀
♥️🍀♥️🍀♥️
♥️🍀♥️🍀
♥️🍀♥️
♥️🍀
♥️
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#دختران_مشکات
@ka_meshkat
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
قسمتی از کتاب #خداحافظ_سالار
شماره3⃣
حسین وقتی به تهران آمد، خودش از،حال خوشی که در محرم امسال داشت تعریف کرد💚
و اینکه برای اولین بار مداحی کرده بود، گفت.
و من نگفتم که فیلم و عکس این مداحی را دیده ام 😜
پرسیدم: توی هیئت چی خوندی????
گفت روضه که بلد نبودم😄
فقط پشت سر هم مثل میاندارها تکرار میکردم:
حسین آرام جانم
حسین روح و روانم
حسین دوای دردم
حسین دورت بگردم
هر دو با ته مایه ای از شوخی با هم حرف میزدیم. می خندیدیم و گفتم:
حسین به قول بچه های جبهه، بدجوری نور بالا میزنی؟!؟!😍
گفت: ناقلا، حالا که از سوریه اومدم و از معرکه دور شدم داری از این حرفا میزنی؟!؟!
گفتم نه واقعا میگم، یه جور دیگه شدی😳
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🌹🍀🌹🍀🌹
🌹🍀🌹🍀
🌹🍀🌹
🌹🍀
🌹
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#دختران_مشکات
@ka_meshkat