💗#دخترها_هم_شهید_می_شوند💗
#قسمت_اول
🌸شهیده صدیقه رودباری🌸
💕اولین شهید خواهر جهاد سازندگی💕
زهرا تا مژگان رو دید، شروع کرد...خاک تو سر شاه، دیروز چرا نیومدی مدرسه؟؟؟؟ قیامتی شد که نگو. مژگان گفت: از دست این بابام😬نذاشت بیام مدرسه میگه امنیت نداره، توی خیابون دست هر کسی اسلحه اس. درس که ندارید برای چی میرید مدرسه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! می خوای بری تظاهرات😡نظم مملکت رو ریختن بهم. زهرا با طعنه به مژگان که پدرش ارتشی بود گفت،ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست🙂
مژگان برای اینکه جواب طعنه زهرا رو بده با شوخی گفت: برادر برادران ارتشی! خب تعریف کن ببینم چی شده بود؟زهرا گفت: الهی شاه برات بمیره، نیومدی ببینی، مدرسه چه خبر بود؟ مژگان گفت: تو که نصفه جونم کردی، بگو دیگه🙃زهرا گفت: همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار می دادیم. داشتیم آماده می شدیم که بریم: علم و صنعت، قرار بود از اونجا با بقیه بریم جلوی دانشگاه تهران
مژگان وسط حرفش دوید و گفت: صدیقه هم بود؟؟؟صدیقه رودباری.
زهرا گفت: اصلاً سردسته اون بود😀اون شعار می داد و ما تکرار می کردیم.بابای مدرسه که دم در کشیک می داد، گفت: یه ماشین از گاردی ها به طرف مدرسه میاد، اما صدیقه ول کن نبود یک جوری می گفت:«مرگ برشاه، بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعارهای اون بمیره😁😁😁بابای مدرسه به خانم ناظم گفت: بچه های مردم رو جلوی تیر نبرید،گناه دارن،که صدیقه اون شعره رو خوند. مژگان گفت: کدوم؟ شعر خودشو؟؟؟؟
زهرا گفت:
🌸سحر می شه سحر می شه
🍃سیاهی ها به در می شه
🌸نخواب آرام تو یک لحظه، که خون خلق هدر می شه
🍃چه آتشها به پا می شه، چه خونها که فنا می شه
🌸ولی آخر مسلمانها، جهان از ظلم رها می شه
خلاصه همه گرم خوندن بودیم که یه سرباز اومد توی حیاط، ما رو که دید👀یه تیر هوایی شلیک کرد و گفت: متفرق بشین🗣صدیقه رفت جلو و گفت: به چه اجازه ای اومدین توی مدرسه؟ سرباز گفت: خمینی «حضرت امام رحمة الله علیه» نظم مدرسه رو بهم زده، برید سر کلاس بجای این چرت و پرت گفتنها😱 صدیقه هم نمی دونم با چه جرأتی خوابوند توی گوش سربازه😳😁
مژگان گفت: صدیقه،جان و روحش حضرت امام خمینیه. هر کی به امام چیزی بگه، صدیقه انگار دیوونه میشه😇 بعد چی شد؟ زهرا گفت: خلاصه خانم ناظم که دید اوضاع بد شده گفت: شعار بدیم👈ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست
گاردی هم که حسابی خیط شده بود رفت بیرون. صدیقه وایستاده بود و یه دفعه داد زد،
روح منی خمینی بت شکنی خمینی✊
چشمت روز بد نبینه، همه سربازا ریختن تو مدرسه، فرمانده شون به خانم ناظم گفت: ما فقط اون دانش آموز خرابکار رو می خوایم، دستور برهم زدن نظم مدرسه و فعالیت شما رو نداریم، بچه ها بی مقدمه ریختن جلو، گفتن همه ما مثل اون هستیم. خانم مدیر و بعضی از معلمها هم اومدن جلو، گفتن ما و بقیه کارکنان مدرسه هم هستیم، کار صدیقه به همه دل و جرأت داد. صدیقه مدرسه رو زنده کرد. از شجاعت صدیقه آنها هم دُمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند...
#ادامه_دارد......
#شهیده_صدیقه_رودباری
#شهید_ترور
#دخترانی_از_تبار_آسمان
#شهید_جهاد_سازندگی
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#دختران_مشکات
@ka_meshkat
هدایت شده از 🌹دختران مشکات 🌹
💗#دخترها_هم_شهید_می_شوند💗
#قسمت_اول
🌸شهیده صدیقه رودباری🌸
💕اولین شهید خواهر جهاد سازندگی💕
زهرا تا مژگان رو دید، شروع کرد...خاک تو سر شاه، دیروز چرا نیومدی مدرسه؟؟؟؟ قیامتی شد که نگو. مژگان گفت: از دست این بابام😬نذاشت بیام مدرسه میگه امنیت نداره، توی خیابون دست هر کسی اسلحه اس. درس که ندارید برای چی میرید مدرسه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! می خوای بری تظاهرات😡نظم مملکت رو ریختن بهم. زهرا با طعنه به مژگان که پدرش ارتشی بود گفت،ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست🙂
مژگان برای اینکه جواب طعنه زهرا رو بده با شوخی گفت: برادر برادران ارتشی! خب تعریف کن ببینم چی شده بود؟زهرا گفت: الهی شاه برات بمیره، نیومدی ببینی، مدرسه چه خبر بود؟ مژگان گفت: تو که نصفه جونم کردی، بگو دیگه🙃زهرا گفت: همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار می دادیم. داشتیم آماده می شدیم که بریم: علم و صنعت، قرار بود از اونجا با بقیه بریم جلوی دانشگاه تهران
مژگان وسط حرفش دوید و گفت: صدیقه هم بود؟؟؟صدیقه رودباری.
زهرا گفت: اصلاً سردسته اون بود😀اون شعار می داد و ما تکرار می کردیم.بابای مدرسه که دم در کشیک می داد، گفت: یه ماشین از گاردی ها به طرف مدرسه میاد، اما صدیقه ول کن نبود یک جوری می گفت:«مرگ برشاه، بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعارهای اون بمیره😁😁😁بابای مدرسه به خانم ناظم گفت: بچه های مردم رو جلوی تیر نبرید،گناه دارن،که صدیقه اون شعره رو خوند. مژگان گفت: کدوم؟ شعر خودشو؟؟؟؟
زهرا گفت:
🌸سحر می شه سحر می شه
🍃سیاهی ها به در می شه
🌸نخواب آرام تو یک لحظه، که خون خلق هدر می شه
🍃چه آتشها به پا می شه، چه خونها که فنا می شه
🌸ولی آخر مسلمانها، جهان از ظلم رها می شه
خلاصه همه گرم خوندن بودیم که یه سرباز اومد توی حیاط، ما رو که دید👀یه تیر هوایی شلیک کرد و گفت: متفرق بشین🗣صدیقه رفت جلو و گفت: به چه اجازه ای اومدین توی مدرسه؟ سرباز گفت: خمینی «حضرت امام رحمة الله علیه» نظم مدرسه رو بهم زده، برید سر کلاس بجای این چرت و پرت گفتنها😱 صدیقه هم نمی دونم با چه جرأتی خوابوند توی گوش سربازه😳😁
مژگان گفت: صدیقه،جان و روحش حضرت امام خمینیه. هر کی به امام چیزی بگه، صدیقه انگار دیوونه میشه😇 بعد چی شد؟ زهرا گفت: خلاصه خانم ناظم که دید اوضاع بد شده گفت: شعار بدیم👈ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست
گاردی هم که حسابی خیط شده بود رفت بیرون. صدیقه وایستاده بود و یه دفعه داد زد،
روح منی خمینی بت شکنی خمینی✊
چشمت روز بد نبینه، همه سربازا ریختن تو مدرسه، فرمانده شون به خانم ناظم گفت: ما فقط اون دانش آموز خرابکار رو می خوایم، دستور برهم زدن نظم مدرسه و فعالیت شما رو نداریم، بچه ها بی مقدمه ریختن جلو، گفتن همه ما مثل اون هستیم. خانم مدیر و بعضی از معلمها هم اومدن جلو، گفتن ما و بقیه کارکنان مدرسه هم هستیم، کار صدیقه به همه دل و جرأت داد. صدیقه مدرسه رو زنده کرد. از شجاعت صدیقه آنها هم دُمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند...
#ادامه_دارد......
#شهیده_صدیقه_رودباری
#شهید_ترور
#دخترانی_از_تبار_آسمان
#شهید_جهاد_سازندگی
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#دختران_مشکات
@ka_meshkat