💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه تاختم کامل
صفحه137
به نیت ظهور منجی عالم بشریت مهدی فاطمه
#قران
@kafeshohada1400
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
- و آنگاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتان را به خدایی میگیری! حقیقت این است که من، تو و قومت را در گمراهی آشکار میبینم
75 - و بدین سان ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان میدادیم تا [بصیرت یابد] و تا از اهل یقین شود
76 - پس چون شب بر او تاریک شد، ستارهای دید [برای احتجاج با مشرکان] گفت: این پروردگار من است، آنگاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم
77 - و چون ماه را تابان دید، گفت: این پروردگار من است، و چون فرو شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند بیگمان از گمراهان خواهم شد
78 - پس وقتی که خورشید را طالع دید، گفت: این پروردگار من است، این بزرگتر است و چون افول کرد، گفت: ای قوم! همانا من از آنچه شریک خدا میپندارید بیزارم
79 - به راستی من خالصانه روی دل به سوی کسی داشتهام که آسمانها و زمین را آفرید و من از مشرکان نیستم
80 - و قومش با او به جدال برخاستند گفت: آیا با من در بارهی خدا محاجّه میکنید، در صورتی که او مرا به راه راست هدایت کرده! و من از [شرّ] آنچه شریک او میسازید بیم ندارم، مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد [و مرا بترساند] دانش خدای من همه چیز را فرا گرفته است، پس آیا متذکر نمیشوید!
81 - و چگونه از آنچه شریک خدا کردهاید بترسم، در صورتی که شما از این کارتان نمیترسید که برای خدا چیزی را شریک میکنید که خدا در بارهی آن حجتی برای شما نازل نکرده است پس کدام یک از ما دو گروه به ایمنی سزاوارتر است اگر میدانید
#ترجمه_صفحه137
سلام و رحمت
یه پیشنهاد
من برای دعا کردن به ۴۰ مومن وقتی اسامی رو میگم
قبلش خاندان اضافه می کنم
مثلا خاندان اسماعیلی
خاندان هاشمی و...
برای علما هم احبائه اضافه می کنم
مثلا آیت الله خامنه ای و احبائه
این جوری تعداد بسیار زیادی رو در دعام شریک می کنم 😊
و همچنین میگم کل ذوی الحقوقم
#پیشنهاد
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهرهای
که ناگه بکشتش پریچهرهای
همی گفت و میرفت دودش به سر
که این است پایان عشق، ای پسر
اگر عاشقی خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
برو خرمی کن که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدایی ندارد ز مقصود چنگ
و گر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار
#شعر
#سعدی
@kafeshohada1400
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْ لِى مِنْ أَمْرِىَ فَرَجاً وَمَخْرَجاً، وَارْزُقْنِى مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَمِنْ حَيْثُ لَاأَحْتَسِبُ.خدایا! درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد و در کارم برای من گشایش و راه نجات قرار ده و مرا از آنجا که گمان میبرم و از آنجا که گمان نمیبرم، روزی عطا کن.و این دعایی است که جبرئیل آن را به حضرت یوسف(علیهالسلام) هنگامیکه در زندان بود آموخت.
اگر زندانی دربند داریدچه دردنیاچه درنفس براین دعامداومت کنید
(درمفاتیح آمده است)
#یکشنبه #مفاتیح #نور
@kafeshohada1400
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
شب های بلند زمستان
هر وقت مادر
سفره شام را زودتر پهن میکرد
و کت آقاجون را از کمد بیرون میکشید
میفهمیدیم قرار است جایی برویم
همان سرِ شب
با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی
آقاجون میگفت:
صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه میدارد
هیچکس هم نمیگفت نمیآیم!
ازین ادا اصول ها که من نمیآیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم
همه با هم میرفتیم
تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم
و میزبان و بچههایش را هم کلی ذوق زده میکردیم
به سر کوچه شان که میرسیدیم
جلوتر از مادر و آقاجون
بدو بدو خودمان را به درشان میرساندیم
تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم
با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمیشد
یا از سوراخ کلید به درون خانهشان سرک میکشیدیم
روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفتهاند
حسابی توی ذوقمان میخورد
و قلب و دلمان حسابی میگرفت
اما اگر همه چراغها روشن بود
بگو بخند تا آخر شبمان جور بود
اما این روزها چه
آخر شب که بغض میکنی
دردها که تلنبار میشود،
میروی سراغ لیست مخاطبانت
یکی حالت روح
یکی لست ریسنتلی
یکی لانگ تایم اِگو!
یکی دلیت اکانت!
آدم نمیداند کِی هستند، کِی نیستند!؟
اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟
تا بی مقدمه برایش تایپ کند:
" تشنه ی یک صحبت طولانیام ".
و سریع ریپلای شود:
" بگو من کِی کجا باشم؟ ".
داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".
#حکایت